نقدي بر افكار ابن تيميه (موسس وهابيت)

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني، علي اصغر، 1343-

عنوان و نام پديدآور : نقدي بر افكار ابن تيميه (موسس وهابيت)/مولف علي اصغر رضواني ؛ تلخيص مرتضي معلم.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1386.

مشخصات ظاهري : 95 ص.؛.م س19/5×9/5

شابك : 5000 ريال :978-964-540-072-7

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتاب حاضر تلخيص كتاب " ابن تيميه موسس افكار وهابيت" تاليف علي اصغر رضواني است.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : ابن تيميه موسس افكار وهابيت.

موضوع : ابن تيميه، احمدبن عبدالحليم، 661-728 ق. -- نقد و تفسير.

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها.

شناسه افزوده : معلم، مرتضي ،خلاصه كننده .

رده بندي كنگره : BP201/65/الف17 ر63014 1386

رده بندي ديويي : 297/4924

شماره كتابشناسي ملي : 1176164

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص: 9

مقدّمه

كتاب حاضر خلاصه اى از كتاب ابن تيميه مؤسس افكار وهابيت نوشته محقق محترم آقاى على اصغر رضوانى است كه، افكار ابن تيميه را به صورت فشرده نقد نموده است.

«ابو العباس» احمد بن عبد الحليم معروف به ابن تيميه، از علماى حنبلى كه در 728 ه ق در گذشت. چون عقايد و آرايى بر خلاف معتقدات عموم فرقه هاى اسلامى اظهار مى داشت؛ پيوسته مورد مخالفت علما قرار مى گرفت. به عقيده محققين، همين عقايد ابن تيميه بعدها اساس اعتقادات وهابيان گرديد. وقتى ابن تيميه عقايد خود را آشكار ساخت و در اين زمينه كتاب هايى منتشر نمود؛ از طرف علماى اسلام اعم از شيعه و سنّى مورد مخالفت قرار

ص: 10

گرفت. غائله ابن تيميه با مرگ او در سال 728 ه ق در زندان شام فروكش كرد. اگر چه شاگرد معروف او «ابن القيم» به ترويج افكار استاد خود پرداخت ولى ديگر اثرى از افكار و آراء او باقى نماند. ولى آن گاه كه فرزند «عبد الوهاب» تحت تأثير افكار ابن تيميه قرار گرفت و آل سعود براى تحكيم پايه هاى امارت خود در منطقه نجد به حمايت از او برخاستند، بار ديگر عقايد موروثى از ابن تيميه در مغز برخى از مردم نجد جوانه زد و به دنبال تعصب هاى خشك و متأسفانه به نام توحيد، سيل خون تحت عنوان جهاد با كافران و مشركان به راه افتاد و هزاران مرد و زن و كودك مسلمان قربانى آن شدند و بار ديگر فرقه جديد در جامعه مسلمين پديد آمد و تأسف از روزى افزايش يافت كه حرمين شريفين در قبضه اين گروه در آمد و نجدى هاى وهابى بر اثر سازش با بريتانيا و ديگر ابرقدرت هاى وقت بر اساس متلاشى شدن امپراطورى عثمانى و تقسيم كشورهاى عربى ميان ابر قدرت ها، بر مكه و مدينه و آثار اسلامى دست يافتند و در ويرانى آثار و اصالت ها و قبور و بيوت اولياى الهى بيش از حد كوشش كردند. علماى شيعه در نقد آراء عبد الوهاب دوشادوش علماى اهل سنت كوشش هاى فراوانى انجام دادند و هر دو گروه به نحو

ص: 11

احسن جهاد منطقى و علمى را آغاز كردند.» (1) 1 با توجه به تبليغات گسترده و هجمه هاى فكرى كه به خصوص در سال هاى اخير از جانب سلفى ها و فرقه وهابيت جهت ضربه زدن به مبانى تشيع و ايجاد شك و شبهه در بين جوانان ميهن اسلامى- ايران- و مهد تشيع صورت گرفته؛ مركز تحقيقات حج وابسته به بعثه مقام معظم رهبرى برخود فرض دانست نسبت به انتشار مجموعه اى شامل خلاصه كتاب هايى كه پيش از اين در زمينه رد شبهات و نقد افكار مخالفان تشيع و اهل بيت عليهم السلام به چاپ رسيده بپردازد. مخاطبين اين مجموعه عامه مردم و به خصوص قشر جوان هستند.

با توجه به آغاز عصر ارتباطات و ظهور فن آورى هاى پيشرفته اطلاعات و تبديل شدن جهان با همه گستردگى آن به يك دهكده كوچك جهانى و عدم علاقه قشر كتاب خوان به مطالعه كتاب هاى حجيم و كمبود وقت آنان، ضرورت اين جهاد مقدس فرهنگى احساس مى شد.

تلخيص حاضر كه به عنوان اولين اثر مجموعه مذكور از سوى مركز تحقيقات حج چاپ و منتشر گرديده؛ به محضر


1- آيين وهابيت، استاد جعفر سبحانى، انتشارات دار القرآن، ص 32 تا 34

ص: 12

تمامى ره پويان حق و حقيقت تقديم مى گردد.

ص: 13

نقدى بر افكار ابن تيميه

شرح حال

تقى الدين احمدبن عبدالحليم معروف به «ابن تيميه»، كسى است كه افكار وهابيان از او سرچشمه گرفته و در حقيقت وى را مؤسس مذهب خود مى دانند؛ اگر چه در ظاهر اين مطلب را اظهار نكرده و خود را سلفى مى نامند.

او سال 661 ه. ق. در شهر حرّان و در خانواده اى متولد شد كه اعضاى آن بيش از يك قرن پرچم دار مذهب حنبلى بودند. (1) 2 شش سال بعد به خاطر حمله تاتارها همراه خانواده به دمشق رفت. در آنجا براى پدرش موقعيت تدريس در مسجد جامع دمشق فراهم شد. ابن تيميه ابتدا نزد پدر و سپس ساير اساتيد مشغول تحصيل شد. آخرين استادش شرف الدين احمدبن نعمه مقدسى بود كه به وى اجازه


1- تذكرةالحفاظ، ج 4، ص 1496؛ الوافى بالوفيات، ج 7، ص 15؛ شذرات الذهب ج 6، ص 80

ص: 14

فتوا داد. (1) 3 بعد از وفات پدر بر كرسى تدريس در مسجد جامع دمشق نشست و به خاطر كج سليقگى و انحرافى كه داشت؛ به مخالفت با عقايد رايج مسلمين و مذاهب رايج آن زمان برخاست. فتواها و نظرات اعتقادى و فقهى اش از قبيل تجسيم، حرام بودن زيارت قبور اوليا، استغاثه به ارواح اولياى خدا، شفاعت، توسل و ... براى او مشكل ساز شد.

علماى عصرش به مخالفت با افكار و عقايدش برخاستند و از نشر آن ممانعت كردند.

مجلسى با حضور قضات در قصر حاكم دمشق برگزار شد پس از محكوميت، او را به زندان معروف «قلعة الجبل» مصر فرستادند. (2) 4 دو سال بعد آزاد شد، در مصر ماند و دست از افكار خود برنداشت.

سال 707 ه. ق. باز هم به جهت نشر افكارش از او شكايت شد، با حكم قاضى دوباره به زندان رفت، ولى بعد از يك سال آزاد شد. سال 709 ه. ق. به اسكندريه تبعيد گرديد، هشت ماه بعد با تغيير اوضاع، به قاهره بازگشت.

ابن تيميه سال 712 ه. ق. راهى شام شد. (3) 5 سال 718 ه. ق.

در شام، كرسى تدريس و افتاء را بر عهده گرفت و دوباره فتاوا و عقايد نادرست خود را مطرح نمود. خبر به علما،


1- ابن تيميه، حياته و عقايده، ص 57
2- البداية والنهاية، ج 14، ص 4
3- همان، ج 14، ص 52

ص: 15

قضات و دستگاه حاكم رسيد، پنج ماه در قلعه اى حبسش كردند. پس از آزادى تا سال 726 ه. ق. به تدريس ادامه داد، تا اين كه باز هم به خاطر اصرار بر افكار خود و نشر آن در همان قلعه زندانى و از نوشتن و مطالعه منع شد. (1) 6 وى در سال 728 ه. ق. در آن قلعه از دنيا رفت در حالى كه پنج ماه قبل از مرگ، از دوات و كاغذ محروم شده بود. (2) 7 يكى از شاگردان مهم ابن تيميه كه به ترويج افكار او پرداخت، ابن قيم جوزيه بود. او در سال 691 ه. ق. متولد شد و در سال 712 ه. ق. با ابن تيميه ارتباط پيدا كرد و فقه را نزد او آموخت. وى كه در تمام مسائل مقلد كوركورانه ابن تيميه بود؛ مذهب استادش را يارى و افكار او را در كتاب هايش تأييد كرد. به علاوه آن افكار و عقايد را در قالب برهان و استدلال در آورد. در عصر ابن تيميه از عقايد باطلش توبه داده شد، با او به زندان رفت، ولى بعد از مرگ استادش از زندان آزاد شد.

عصر ظهور ابن تيميه با جنگ هاى صليبى مسيحيان بر ضد مسلمانان و هجوم مغول ها به سرزمين هاى اسلامى همراه بود. در چنين زمان حساسى، ابن تيميه مؤسس انديشه هاى وهابيت دست به نشر افكار خود زد و شكافى


1- المنهل الصافى والمستوفى بعدالوافى، ص 340
2- مرآةالجنان، ج 4، ص 277

ص: 16

تازه در امت اسلامى ايجاد كرد. با وجود آن كه خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد: «همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و متفرق و پراكنده نگرديد». (1) 8 ودر جاى ديگر نيز مى فرمايد: «همانا مؤمنين برادر يكديگرند». (2) 9 و پيامبر صلى الله عليه و آله هم بين مسلمانان عقد اخوت بست؛ اما ابن تيميه به اين سفارش ها توجهى نكرد و در آن زمان كه مسلمانان احتياج مبرمى به اتحاد و يكپارچگى داشتند با مريدانى كه پيدا كرده بود سبب ايجاد اختلاف بين مسلمين گشت. اگر چه افكار باطل وى در منطقه شامات- كه مهد علم و دانش بود- با انتقاد و اعتراض علماى مذاهب مختلف مواجه و باعث انزواى او گرديد و افكار و عقايدش به بوته فراموشى سپرده شد؛ ولى در قرن 12 ه. ق. اين افكار در منطقه نجد عربستان كه عارى از تمدن و فاقد فرهنگ بود؛ دوباره منتشر شد و پس از آن توسط قدرت سعودى و با پشتيبانى قدرت هاى استعمارگر گسترش يافت. طرح مجدد افكار ابن تيميه توسط محمد بن عبدالوهاب در بدترين شرايط تاريخى و زمانى صورت گرفت كه امت اسلامى از چهار سو مورد هجوم استعمارگران صليبى يعنى انگليسى ها، فرانسوى ها، روس هاى تزارى و حتى آمريكايى ها قرار داشت و بيش از هر زمان نياز به وحدت كلمه داشت.


1- آل عمران: 103
2- حجرات: 10

ص: 17

برخى آراء و فتاواى ابن تيميه

1- نماز خواندن در كنار قبور مشروع نيست. همچنين رفتن به مشاهد مشرّفه جهت عبادت در كنار آنها، از قبيل نماز، اعتكاف، استغاثه، ابتهال و قرائت قرآن مشروع نيست بلكه باطل است. (1) 10 2- تمام احاديث مربوط به زيارت قبر پيامبر ضعيف بلكه دروغ است. (2) 11 3- اگر كسى به شخصى كه از دنيا رفته بگويد، مرا درياب، كمكم كن، شفاعتم كن، مرا بر دشمنم پيروز گردان و امثال اين درخواست ها كه تنها خدا بر آن قدرت دارد؛ از اقسام شرك است. اگر چنين گويد بايد توبه كند وگرنه كشتنش واجب است. (3) 12 4- اعياد، شريعتى از شرايع است كه در آن بايد از دستورها متابعت نمود نه آنكه بدعت گذارى كرد. اين عمل همانند اعمال مسيحيان است كه حوادث مربوط به حضرت عيسى را عيد مى گيرند. (4) 13 5- قسم خوردن به غير خدا مشروع نيست بلكه از آن نهى شده. (5) 14


1- مجموعة الرسائل والمسائل، ج 1، ص 60
2- التوسل والوسيله، ص 156
3- زيارة القبور، ص 17 و 18
4- اقتضاء الصراط المستقيم، ص 293 و 295
5- مجموعةالرسائل والمسائل، ج 1، ص 17

ص: 18

6- آن چه در قرآن و سنت ثابت شده و اجماع پيشينيان بر آن است حق مى باشد. حال اگر از اين امر لازم آيد خداوند به جسميت وصف شود اشكالى ندارد. زيرا لازمه حق نيز حق است. (1) 15 ابن بطوطه جهانگرد معروف مى گويد: «در دمشق شخصى بود از بزرگان فقهاى حنبلى به نام تقى الدين ابن تيميه، در هر علمى سخن مى گفت، اما مشكلى در عقل خود داشت. روز جمعه اى او را بر منبر جامع دمشق ديدم كه مردم را موعظه مى كرد. از جمله مطالبى كه مى گفت اين بود: خداوند به آسمان دنيا مى آيد، همان گونه كه من از منبر پايين مى آيم. اين را گفت و از منبر پايين آمد». (2) 16

تناقضات در كلام ابن تيميه

1- در موارد بسيارى به صحيح بخارى استناد مى كند.

اما هنگامى كه به روايتى مخالف افكارش در كتاب بر مى خورد آن روايت را باطل دانسته و مى گويد: «در بخارى اغلاطى وجود دارد». (3) 17 2- در باب فضايل عمر به كتاب ترمذى استناد مى كند.

ولى هنگامى كه به روايات فضايل على عليه السلام مى رسد


1- الفتاوى، ج 5، ص 192.
2- رحلة ابن بطوطه، ص 95.
3- منهاج السنه، ج 5، ص 101 و 102- ج 7، ص 215.

ص: 19

مى گويد: «ترمذى احاديثى در فضايل على ذكر كرده كه بسيارى از آنها ضعيف است». (1) 18 3- به احاديث احمدبن حنبل در كتاب «المسند» زياد احتجاج مى كند. ولى وقتى مشاهده مى كند شيعه اماميه به برخى احاديث آن احتجاج مى كنند مى گويد: «گاهى امام احمد و اسحاق و ديگران، احاديثى نقل مى كنند كه نزد خودشان ضعيف است». (2) 19 و جايى ديگر مى گويد: «هر چه را احمد در مسند و غير مسند نقل كرده، نزدش حجت نيست». (3) 20 در نتيجه بايد گفت آنچه موافق با هواى نفس ابن تيميه است حجت بوده و آن چه مخالف هواى نفس اوست؛ ضعيف يا جعلى است.

4- در مواردى كه رأى و نظرش موافق شهرستانى است به كلامش اعتماد مى كند. ولى هر جا مطلبى از او مشاهده مى كند كه موافق نظرش نيست يا مايه تقويت شيعه است مى گويد: «شهرستانى خبرويت ندارد». (4) 21 5- از تفسير طبرى، ابن ابى حاتم و بغوى به جهت نقل رواياتى كه موافق نظريات اوست تمجيد مى كند. اما وقتى شيعه به روايات آنان استدلال مى كند، مى گويد: «مجرد


1- منهاج السنه، ج 7، ص 178.
2- همان ص 53
3- منهاج السنه، ج 7، ص 96
4- همان، ج 6، ص 300 و 305 و 319 و 326 و 362

ص: 20

نقل يكى از اين افراد دليل بر صحت روايت نمى شود. بلكه اين كتب جمع كننده چاق و لاغر و جعلى و دروغى است». (1) 22

روش هاى غلط ابن تيميه

پيروان ابن تيميه و يارانش او را «شيخ الاسلام» ناميدند.

تا به ديگران وانمود كنند براى او مثل و مانندى در تاريخ اسلام ديده نشده ولى با مراجعه به نوشته هاى او در زمينه هاى تفسير، حديث و اقوال متكلمين، پى مى بريم نه تنها متخصص و اهل خبره نبوده بلكه يا نسبت به مسائل جاهل بوده يا اهل دشمنى و نيرنگ. در اين خصوص نمونه هايى ذكر مى گردد:

1- روش او در جرح و تعديل

الف) حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود: «يقول اللَّه تعالى من عادى لى ولياً فقد بارزنى بالمحاربة» و آن را به ابوهريره نسبت داده و گفته اين حديث در صحيح بخارى آمده. (2) 23 در حالى كه اين حديث با اين لفظ را بخارى از ابوهريره نقل نكرده بلكه طبرانى از ابى امامه نقل كرده است.

ب) از ترمذى نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «لو لم ابعث لبعث عمر». (3) 24 در حالى كه اين حديث از ترمذى نقل


1- منهاج السنه، ج 7، ص 299.
2- الفرقان بين الاولياء الرحمن و اولياء الشيطان. ابن تيميه، ص 70.
3- همان، ص 57.

ص: 21

نشده بلكه ابن عدى آن را نقل كرده و سندش را به جهت وجود زكريابن يحيى در طريق آن تضعيف كرده و ابن جوزى آن را در «الموضوعات» كه مختص روايات جعلى است آورده.

2- عملكرد او در مورد قرآن

الف) ابن تيميه آيات صفات را تفسير جسمانى كرده و نسبت به آياتى كه ذات خداوند را از جسمانيت منزه ساخته، بى اعتنايى كرده كه اين روش اهل حديث و مشبهه و حشويه است.

ب) معتقد است آيات متشابه در قرآن وجود ندارد و مدعى است تمام آيات قرآن محكمات است و تشابه امرى است نسبى (1) 25 در حالى كه در قرآن به تصريح آمده: «او كسى است كه اين كتاب (آسمانى) را بر تو نازل كرد، كه قسمتى از آن، آيات محكم (/ صريح و روشن) است كه اساس اين كتاب مى باشد و قسمتى از آن، متشابه است ...». (2) 26 ج) تفسير بخشى از آيات قرآن كريم با احاديث ضعيف السند و اسرائيليات، همانند تفسير آيات 189 تا 190 سوره اعراف با قصّه اسرائيلى و قبيحى كه در شأن حضرت آدم و حوا نيست. (3) 27


1- تفسير ابن تيميه معروف به تفسير كبير، ج 1، ص 253.
2- آل عمران: 7.
3- الوافى بالوفيات، صفدى، ج 7، ص 20؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 338.

ص: 22

د) اعتماد بر تفاسير دربردارنده احاديث ضعيف السند و اسرائيليات و رها كردن تفاسير ارزشمندى كه آراى مخالف اعتقاد او در تجسيم و تشبيه را نقل كرده اند چون تفسير طبرى يا اين كه آراء و اعتقادات شيعه دوازده امامى را ذكر كرده اند مثل تفسير كشاف. (1) 28 3- توسعه در عنوان شرك

در اطلاق عنوان شرك بر مخالفين خود در عقيده و رأى، بسيار بى پروا بوده، از جمله مى گويد:

الف) بناى بر اهل قبور از اعمال مشركين است. (2) 29 ب) اگر كسى بگويد از پيامبر به جهت نزديكى به خدا مى خواهم شفيع من در اين امور باشد، اين از كارهاى مشركان است. (3) 30 ج) اگر كسى به شخصى كه از دنيا رفته بگويد: مرا درياب، كمكم كن، شفاعتم نما، مرا بر دشمنم پيروز گردان و امثال آن كه تنها خدا بر آن قادر است؛ اينها از اقسام شرك است. (4) 31 اگر كسى چنين گويد بايد توبه كند و گرنه كشتنش واجب است. (5) 32


1- مقدمه كتاب اصول التفسير، ابن تيميه.
2- منهاج السنه، ج 1، ص 474.
3- زيارة القبور، ص 156.
4- الهداية السنية، ص 40.
5- زيارة القبور، ص 17 و 18

ص: 23

4- توسعه در عنوان بدعت

هر گونه نوآورى در دين را بدعت دانسته و آن را به ضلالت نسبت مى دهد و مى گويد:

الف) گنبد و بارگاهى كه بر قبر صالحين و انبيا، از اهل بيت و عامه بنا شده؛ از بدعت هاى حرامى است كه در دين اسلام وارد شده. (1) 33 ب) اعياد، شريعتى از شرايع است كه در آن بايد از دستورات متابعت نمود نه آن كه بدعت گزارى كرد و اين عمل همانند اعمال مسيحيان است كه حوادث عيسى را عيد مى گيرند. (2) 34 5- اصرار بر تجسيم

در يكى از فتاواى خود مى گويد: «آنچه در قرآن و سنت ثابت شده و اجماع پيشينيان بر آن است؛ حق مى باشد. حال اگر از اين امر لازم آيد خداوند به جسميّت وصف شود اشكالى ندارد. زيرا لازمه حق نيز حق است. (3) 35 6- ادعاى اجماعات وهمى

وى مى گويد: «من تفاسيرى كه از صحابه نقل شده و احاديثى كه از آنان روايت گشته و بيش از صد تفسير بزرگ و كوچك را ملاحظه كردم. تا اين ساعت نيافتم يكى از


1- منهاج السنه، ج 2، ص 435- 437
2- اقتضاء الصراط المستقيم، ص 293- 295 (درص 13 همين كتاب گذشت)
3- الفتاوى، ج 5، ص 192

ص: 24

صحابه حتى يك آيه از آيات صفات يا احاديث صفات را برخلاف مفهوم معروف آن تاويل نمايد». (1) 36 اما كتاب هاى تفسير پر از تأويلات صحابه است. در كتاب «الاسماء و الصفات» تمام تأويلات ذكر شده است.

7- تضعيف مغرضانه روايات

رواياتى را كه مخالف عقايد و آراى اوست؛ بدون بررسى سند، جعلى دانسته و مى گويد: «حديث» (هو ولىّ كل مؤمن بعدى)؛ او- حضرت على عليه السلام- سرپرست هر مؤمنى بعد از من است. يك حديث دروغ بر رسول خداست. بلكه او در حيات و مماتش ولى هر مؤمنى است و هر مؤمنى نيز ولى او در زمان حيات و ممات است». (2) 37 در حالى كه بسيارى از علماى عامه چون ترمذى، نسائى، ابن حيان، حاكم نيشابورى، طيالسى، احمدبن حنبل و ديگران از طريق جعفربن سليمان اين حديث را نقل كرده اند. (3) 38 8- انكار حقايق تاريخى

هنگامى كه با حقايق تاريخى مخالف عقيده و مذهب خود برخورد مى كند آن را انكار مى كند. از جمله اين واقعه تاريخى كه خليفه عباسى ابوجعفر منصور از مالك سؤال


1- . تفسير سوره نور، ابن تيميه، ص 178 و 179.
2- . منهاج السنه، ج 4، ص 104
3- . ر. ك: سلسلة الاحاديث الصحيحة، البانى، ج 5، ص 261

ص: 25

مى كند آيا مى تواند رو به قبر پيامبر كرده و دعا نمايد؟ و مالك در جواب مى گويد: چرا روى خود را از پيامبر بر مى گردانى در حالى كه او وسيله تو و وسيله پدرت آدم نزد خداوند متعال در روز قيامت است. رو به سوى او كن و او را شفيع خود قرار ده تا خداوند شفاعت او را بپذيرد». (1) 39 ابن تيميه مى گويد: «اين قصه را احدى نقل نكرده و به امام مالك دروغ نسبت داده شده». با اين كه قاضى عياض آن را با سند صحيح نقل كرده و گفته آن را از ثقات مشايخش اخذ كرده. وانگهى مذهب مالك و احمدبن حنبل و شافعى استحباب استقبال قبر پيامبر هنگام سلام دادن و دعا كردن است.

9- نسبت دروغ به مخالفان

وى مى گويد: الف: «رافضه (شيعيان) نماز جمعه به جاى نمى آورند. نه پشت سر اصحابشان و نه غير اصحابشان و تنها پشت سر معصوم نماز مى گذارند. حال آنكه شخص معصوم نزد آنها نيست. (2) 40 ب: اعتنايى به حفظ قرآن، شناخت معانى و تفسير آن و نيز حديث رسول خدا و شناخت صحيح آن از باطل و بحث از معانى حديث ندارند. (3) 41


1- . وفاء الوفا، ج 4، ص 1376
2- . منهاج السنه، ج 5، ص 175
3- . همان، ص 163

ص: 26

ج: ساير حماقت هاى شيعه اين است كه كراهت دارند سخن به لفظ ده بگويند يا كارى انجام دهند كه به تعداد ده باشد. چون با خوبان صحابه- يعنى همان ده نفرى كه پيامبر بشارت بهشت به آنها داده- دشمن هستند». (1) 42 اين تهمت ها احتياج به پاسخ ندارد. هر كس با شيعيان معاشرت داشته باشد به بى پايه و اساس بودن اين حرف ها پى مى برد.

ابن تيميه از ديدگاه اهل سنت

1- ابن جُهبُل: «ابن تيميه ادعا كرده آنچه خدا و رسولش و صحابه گفته اند مى گويد در حالى كه او مطالبى مى گويد كه هرگز هيچ يك از آنها نگفته اند». (2) 43 2- يافعى: «ابن تيميه مى گويد خدا بر عرش استوار است و سخن مى گويد. در دمشق و ديگر مناطق ندا داده شد هر كس بر عقيده ابن تيميه باشد مال و خونش حلال است. او مسائل عجيب و غريبى ادعا كرد كه به سبب آن زندانى شد چون مباين با مذهب اهل سنت به حساب مى آمد». (3) 44 3- ابوبكر حصينى: «در سخن اين خبيث نظر كردم. در قلب او مرض گمراهى است. او به دنبال مشتبهات قرآن و


1- . منهاج السنة، ج 1، ص 38
2- . الحقائق الجليّة، ص 31 و 32
3- . مرآةالجنان، ج 4، ص 277

ص: 27

سنت به جهت ايجاد فتنه است و گروهى از عوام كه خدا اراده هلاكشان كرده وى را متابعت كرده اند. در او امورى ديدم كه قدرت بيان آن را ندارم زيرا در آن ها تكذيب پروردگار است». (1) 45 4- ابن حجر عسقلانى: «او همين كه فكر كرد مجتهد است بر كوچك و بزرگ علماى قديم و جديد ايراد گرفت». (2) 46

مؤلفين يا مناظره كنندگان در رد ابن تيميه

بسيارى از علماى اهل سنت از عصر ابن تيميه تاكنون در ردّ او كتاب تأليف كرده يا با وى مناظره كرده اند. از جمله:

1- قاضى محمدبن ابراهيم بن جماعه ى شافعى.

2- قاضى محمد بن حريرى انصارى حنفى.

3- قاضى محمدبن ابوبكر مالكى

4- قاضى احمدبن عمر مقدسى حنبلى.

5- حافظ مجتهد تقى الدين سبكى (756 ه. ق.)، در «الاعتبار ببقاء الجنة و النار» و «الدرة المضيئة» و ...

6- امام فقيه محمدبن عمربن مكى، معروف به ابن مرحّل (716 ه. ق).

7- امام حافظ صلاح الدين علايى (761 ه. ق).


1- . دفع شبهة من شبّه و تمرّد، ص 216
2- . الدرر الكامنة، ج 1، ص 150

ص: 28

8- قاضى مفسر بدرالدين ابن جماعه (733 ه. ق).

9- امام احمدبن يحيى كلابى حلبى، معروف به ابن جُهبُل (733 ه. ق).

10- امام قاضى جلال الدين قزوينى.

11- قاضى كمال الدين ابن زملكانى (727 ه. ق).

12- قاضى صفى الدين هندى (715 ه. ق.).

13- فقيه محدث على بن محمد باجى شافعى (714 ه. ق.).

14- مورخ فخربن معلم قرشى (741 ه. ق.)، در «نجم المهتدى و رجم المعتدى».

15- حافظ ذهبى (748 ه. ق.). در «النصيحة الذهبية».

16- مفسر معروف ابوحيان اندلسى (745 ه. ق.) در «النهر الماد».

17- ابن بطوطه (779 ه. ق.)، در «رحلة ابن بطوطة».

18- فقيه تاج الدين سبكى (771 ه. ق.)، در «طبقات الشافعية الكبرى».

19- مورخ ابن شاكر كتبى (764 ه. ق.)، در «عيون التاريخ».

20- عمربن ابى اليمن لخمى فاكهى مالكى (734 ه. ق.)، در «الدّرة المختارة».

21- قاضى محمد سعدى مصرى اخنانى (750 ه. ق.)، در «المقالة المرضيه».

22- امام زواوى (743 ه. ق.).

23- جوزجانى حنفى (744 ه. ق.)، در «الابحاث الجلية فى

ص: 29

الرّد على ابن تيميه».

24- ابن حجر عسقلانى (852 ه. ق.)، در «الدرر الكامنة فى اعيان المائة الثامنة» و «لسان الميزان» و ...

25- ولى الدين عراقى (826 ه. ق.)، در «الاجوبة المرضية فى الرّد على الاسئلة المكية».

26- فقيه مورخ ابن قاضى شبهه شافعى (851 ه. ق.)، در «تاريخ ابن قاضى شبهه».

27- فقيه تقى الدين ابوبكر حصنى شافعى (829 ه. ق.)، در «دفع شبه من شبّه و تمرّد».

28- ابن عرنه تونسى مالكى (803 ه. ق.).

29- علاءالدين بخارى حنفى (841 ه. ق.)، بنابر نقل ابن حجر در «الدرر الكامنة».

30- شيخ زروق فاسى مالكى (899 ه. ق.).

31- حافظ سخاوى (902 ه. ق.)، در «الاعلان بالتوبيخ لمن ذم التاريخ».

32- احمد بن محمد وترى (980 ه. ق.)، در «روضة الناظرين».

33- ابن حجر هيثمى (974 ه. ق.)، در «الفتاوى الحديثية» و «الجوهر المنظم».

34- شيخ ابن عراق دمشقى (933 ه. ق.).

35- جلال الدين دوانى (928 ه. ق.)، در «شرح العضدية».

36- قاضى ابوعبداللَّه مقرى در «نظم اللآلى فى سلوك الامالى».

ص: 30

37- محدث محمدبن علان صديقى مكى (1057 ه. ق.)، در «المبرد المبكى فى ردّ الصارم المنكى».

38- شيخ منافى شافعى (1029 ه. ق.)، در «شرح الشمائل».

39- قاضى بياضى حنفى، در «اشارات المرام من عبارات الامام».

40- شيخ خفاجى مصرى حنفى (1069 ه. ق.)، در «شرح الشفا».

41- مورخ ابوالعباس احمد مقرى (1041 ه. ق.)، در «ازهار الرياض».

42- محمد زرقانى مالكى (1122 ه. ق.)، در «شرح المواهب اللدنية».

43- شيخ عبدالغنى نابلسى (1143 ه. ق.).

44- فقيه محمدبن مهدى بن على صيادى، مشهور به رواس (1287 ه. ق.).

45- شيخ محمد ابوالهدى صيادى (1328 ه. ق.)، در «قلادةالجوهر».

46- سلامه عزامى شافعى (1376 ه. ق.)، در «البراهين الساطعة».

47- محمود خطاب سبكى (1352 ه. ق.)، در «الدين الخالص» و ....

48- محمد زاهد كوثرى (1371 ه. ق.)، در «مقالات الكوثرى».

ص: 31

49- مفتى مصطفى بن احمد شطى حنبلى دمشقى (1348 ه. ق.)، در «النقول الشرعية».

50- شيخ محمد بخيت مطيعى، مفتى مصر (1354 ه. ق.)، در «تطهيرالفؤاد من دنس الاعتقاد».

51- شيخ ابراهيم بن عثمان سمنودى مصرى، در «نصرةالامام السبكى بردّ الصارم المنكى».

52- ابوحامد بن مرزوق، عالم مكه (1390 ه. ق.)، در «برائة الاشعريين من عقائد المخالفين».

53- شيخ منصور محمد عويس، در «ابن تيميه ليس سلفيّاً».

54- شيخ ابوالفضل عبداللَّه بن صديق غمارى، در «اتقان الصنعة» و «الصبح السافر».

55- ابوالاشبال سالم بن جندان اندونزيايى در «الخلاصه الكافية فى الاسانيد العالية».

56- فقيه عبداللَّه هروى حبشى، در «المقالات السنيّة» و «صريح البيان».

دشمنى با اهل بيت عليهم السلام

اشاره

از كتاب هاى ابن تيميه به خصوص منهاج السنة مى توان به ميزان دشمنى او با اهل بيت عليهم السلام پى برد. جهت اثبات اين مطلب نمونه هايى ذكر مى گردد:

1- مخالفت با نزول آيه مباهله در شأن اهل بيت عليهم السلام

وى از جهاتى با نزول آيه مباهله در شأن اهل بيت

ص: 32

مخالفت كرده و بر فرض نزول آن را فضيلتى براى ايشان نمى داند.

شبهات او و پاسخهاى ما

ابن تيميه: «هيچ كس با رسول خدا در فضايل مساوى نيست. نه على و نه غير او». (1) 47

پاسخ: ما تابع نص هستيم. براساس آيه مباهله و دلايل قطعى ديگر امام على عليه السلام در تمام كمالات همانند رسول خداست. پيامبر خطاب به او فرمود: «من از خدا چيزى نخواستم جز آن كه مثل آن را براى تو درخواست نمودم و چيزى درخواست ننمودم مگر آن كه خدا به من عطا كرد.

جز آن كه به من خبر دادند؛ بعد از من پيامبرى نخواهد بود». (2) 48 و نيز فرمود: «على از من و من از اويم و او ولىّ شما بعد از من است». (3) 49 ابن تيميه: «انفُس در لغت عرب بر مساوات دلالت ندارد بلكه مقصود از آن نزديكان و خويشان انسان است».

آنگاه براى اثبات حرف خود به آياتى اشاره مى كند كه در آنها لفظ انفس به كار رفته ولى دلالت بر مساوات ندارد.

مثل آيه 12 سوره نور: «چرا هنگامى كه اين (تهمت) را


1- . منهاج السنه، ج 7، ص 122
2- . كنزالعمال، ج 6، ص 407
3- . مسند احمد، ج 1، ص 3 و 151

ص: 33

شنيديد، مردان و زنان با ايمان نسبت به خود و كسى كه همچون خود آنها بود گمان خير نبردند». (1) 50 پاسخ: در برخى آيات بين كلمه انفس و اقرباء مقابله افتاده و نمى توان در همه جا ادعا كرد انفس به معناى اقرباء است. خداوند مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد خود و خانواده خويش را از آتش حفظ كنيد». (2) 51 در اين آيه انفس در نفس انسان به معناى حقيقى آن استعمال شده ولى در آيه مباهله مجازاً در معناى تنزيلى به كار رفته يعنى امام على عليه السلام به منزله پيامبر صلى الله عليه و آله در جميع فضايل است. نه اين كه نفس پيامبر صلى الله عليه و آله باشد.

ابن تيميه: «اين كه پيامبر اين چهار نفر را همراه خود آورد مقصود اجابت دعا نبود زيرا دعاى پيامبر به تنهايى كافى بود». (3) 52 پاسخ: اگر چنين بود چرا خداوند از پيامبر خواست از نصارا بخواهد كه اين افراد را نيز بياورند. اگر وجود آنها در مباهله دخيل نبود چه نيازى به اين دعوت بود به خصوص كه در آخر آيه آمده: «سپس همگى با هم مباهله كنيم».

سخن ابن تيميه اجتهاد در مقابل نص است چون مطابق برخى روايات پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هر گاه من دعا كردم شما


1- . نور: 12
2- . تحريم: 6
3- . منهاج السنه، ج 7، ص 122- 130

ص: 34

آمين بگوييد ...». (1) 53 و اين خود بر اين دلالت دارد كه آمين آنها در اجابت دعاى پيامبر بى تأثير نبوده است.

ابن تيميه: «كلمه انفسنا اختصاص به على ندارد چون به صيغه جمع آمده». (2) 54 پاسخ: عرب به جهاتى از جمله احترام، لفظ جمع را بر مفرد به كار مى برد. در قرآن نيز چنين كاربردى زياد مشاهده مى شود به علاوه تعبير به جمع در اين آيه به جهت بيان اين مطلب است كه سزاوار است دو گروه مباهله كننده خواص اهل بيت خود را بياورند. خواه افراد هر دسته متعدد باشند يا خير.

ابن تيميه: «مقصود از انفسنا شخص پيامبر است يعنى هنگام مباهله بايد خود و فرزندان و زنان خود را بياوريد». (3) 55 پاسخ: اين توجيه اجتهاد در مقابل نص است چون مطابق روايات صحيح پيامبر براى مباهله حسنين عليهما السلام را كه مصداق ابناءنا بودند؛ حضرت زهرا عليها السلام كه مصداق نساءنا بود و على عليه السلام را كه مصداق انفسنا بود آورد. اگر مقصود از انفسنا خود پيامبر بود چرا على را همراه آورد. با اين فرض لازم مى شود دعوت كننده و دعوت شده يكى باشند و اين باطل است چون انسان هيچ گاه خودش را دعوت نمى كند.


1- . تفسير كشاف، زمخشرى، ج 1، ص 369؛ تفسير مراغى، ج 3، ص 175
2- . منهاج السنه، ج 7، ص 122- 130
3- . همان.

ص: 35

در صورت درست بودن اين احتمال لازم مى شود كلمه انفسنا و انفسكم در آيه زيادى باشد زيرا شخص پيامبر داخل در جمله (تعالوا نَدعُ) است و اگر كسى بگويد انسان گاهى خود را نيز دعوت مى كند مثلًا عرب مى گويد:

«دعوتُ نفسى الى كذا»؛ «من خودم را به فلان چيز دعوت كردم». در جواب مى گوييم اگر چه دعوت خود نيز صحيح است ولى نمى توان كاربرد آن را حقيقى دانست اضافه بر اين كه برخى تصريح كرده اند انسان هيچ گاه خودش را دعوت نمى كند بلكه ديگرى را مى خواند مگر آنكه مجازاً چنين باشد (1) 56

2- توجيه آيه تطهير

ابن تيميه: «پيامبر دعا كرد خداوند رجس و پليدى را از آنان دور ساخته و پاكشان گرداند و اين دلالت بر عصمت ندارد ...». (2) 57

پاسخ: پيامبر مستجاب الدعوه است، اگر دعا كرده و اجابت شده، فايده دعا استمرار تطهير در آينده است.

همچنين مطابق برخى از روايات دعاى پيامبر بعد از نزول آيه تطهير بوده. روايات مذكور در مسند احمد آمده. (3) 58


1- . حاشيه شيخ زاده بر تفسير بيضاوى، ج 1، ص 634
2- . منهاج السنه، ج 3، ص 4
3- . مسند احمد، ج 6، ص 292

ص: 36

ابن تيميه: «اراده خداوند در آيه تطهير متضمن تحقق مراد نيست بلكه گاهى چيزى را اراده مى كند كه تحقق نمى يابد. خداوند مى فرمايد: «وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ». (1) 59 در حالى كه برخى توبه مى كنند و برخى نمى كنند. خداوند اراده كرده مردم را از شرك پاك كند اما بعضى مى خواهند بر شرك باقى بمانند. (2) 60 مقصود از رجس در آيه شرك است. خداوند شرك و خباثت را از اهل بيت پيامبر دور كرده ولى اين دلالت بر عصمت آنان ندارد.

پاسخ: اراده در آيه فوق تشريعى است نه تكوينى، از همين رو به عموم مردم توجه دارد. بر خلاف اراده در مورد آيه تطهير كه تكوينى است نه تشريعى و گرنه شامل افرادى خاص نمى شد.

3- مخالفت با شأن نزول آيه انذار

ابن تيميه: «كلام (انا المنذر وبك يا على يهتدى المتهدون) از پيامبر نيست چون ظاهر قول اين است كه هدايت فقط توسط على است نه پيامبر و هيچ مسلمانى


1- . نساء: 27
2- . منهاج السنه، ج 4، ص 20

ص: 37

چنين سخنى نمى گويد. (1) 61 خدا محمد را هادى قرار داده و فرموده: «إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيم» (2) 62 چگونه شما كسى را هادى قرار مى دهيد كه در قرآن به چنين صفتى توصيف نشده؟». (3) 63 پاسخ: پيامبر صلى الله عليه و آله هادى على عليه السلام وهمه امت درزمان حيات خود مى باشد ولى على عليه السلام هادى امت بعد از حيات رسول خداست. اين صريح حديث صحيح السند است كه پيامبر فرمود: «بك يهتدى المهتدون من بعدى». با كمال تأسف ابن تيميه كلمه «بعدى» را يا نديده يا از آن تجاهل كرده.

ابن تيميه: «ظاهر جمله (بك يهتدى المهتدون) اين است كه هر كس از امت محمد هدايت يافت؛ توسط على بوده. اين دروغى آشكار است، چون مردم بسيارى به پيامبر ايمان آوردند و هدايت يافتند در حالى كه سخنى از على نشنيدند. مردم كشورها و شهرها توسط صحابه غير از على ايمان آوردند و هدايت شدند. چگونه جايز است اين جمله پيامبر را قبول كنيم.

پاسخ: در حديث آمده امام على عليه السلام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله تنها هدايتگر به حق و حقيقت است. اين منافات ندارد كه در زمان حيات رسول خدا هر دو مشتركاً و با رهبرى رسول خدا هدايتگر امت باشند. در ثانى چه كسى


1- . همان، ج 7، ص 139- 143
2- . شورى: 52
3- . منهاج السنة، ج 7، ص 139- 143

ص: 38

گفته تمام كسانى كه در زمان رسول خدا و بعد از ايشان ايمان آورده اند؛ از امام على عليه السلام بهره نبرده اند؟ چه كسى گفته هر كس از غير راه امام على عليه السلام بعد از رسول خدا هدايت يافته، به هدايت حقيقى رسيده؟ مطابق اين حديث هدايت واقعى تنها از راه امام على عليه السلام است.

4- تضعيف دلالت آيه ولايت

ابن تيميه: «بين وِلايت و وَلايت تفاوت است. ولايتى كه در اين نصوص آمده، ضد عداوت است كه به فتح واو است نه به كسر واو كه به معناى امارت است. اين افراد نادان بين وَلايت و وِلايت تفاوتى نمى نهند. لفظ ولى و ولايت غير از لفظ والى است. چون آيه درباره ولايت تمام مؤمنان است و همه مؤمنان ولايت به معناى امارت را ندارند. پس ولايت به معناى امارت نيست». (1) 64 پاسخ: برخى دانشمندان لغت، تفاوتى بين معناى وِلايت و وَلايت نمى نهند.

مانند فيومى، سيبويه، زجاج و فرّاء.

فرّاء مى گويد: «ولايت را به فتح واو و كسر واو در هر دو، معناى دوستى و سرپرستى شنيده ايم». (2) 65 متبادر از لفظ «ولىّ» همان معناى سرپرستى است هر چند به كمك قرائن باشد. اين آيه تنها مربوط به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است و


1- . منهاج السنه، ج 4، ص 5 و 6
2- . لسان العرب، ج 15، ص 407

ص: 39

روايات متواتر بر اين مطلب دلالت دارد و هرگز ارتباطى به تمام مؤمنان ندارد تا به اين جهت در معناى ولايت تصرف كنيم كه شامل همه مؤمنان شود.

5- تضعيف حديث غدير

ابن تيميه: «حديث (من كُنت مولاه فَعَلىّ مولاه) در صحاح وجود ندارد. ولى علما آن را نقل كرده اند و مردم در صحت آن اختلاف دارند. از بخارى، ابراهيم حربى و عده اى از اهل حديث نقل شده كه آنان در اين حديث طعن وارد كرده و آن را تضعيف كرده اند ...». (1) 66 پاسخ: ترمذى اين حديث را در صحيح خود نقل نموده و آن را صحيح دانسته كسى را نمى شناسيم كه در اين حديث نزاع كرده باشد، اگر كسى بود ابن تيميه نام مى برد.

كار ابن تيميه در تضعيف اين حديث و احاديث ديگرى كه در مدح اهل بيت عليهم السلام به خصوص على بن ابى طالب عليه السلام وارد شده؛ به جايى رسيده كه حتى ناصرالدين البانى- كه از اتباع او در مسايل اعتقادى است- تصريح كرده وى در تضعيف احاديث سرعت داشته بدون آن كه طرق آن را مورد بررسى قرار دهد. (2) 67 در حقيقت ابن تيميه به خاطر دشمنى با شيعه و اهل بيت عليهم السلام در صدد تضعيف بدون دليل


1- . منهاج السنه، ج 7، ص 319
2- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ح 1750

ص: 40

تمام احاديث فضايل و مقامات اهل بيت عليهم السلام و در رأس آنان امام على عليه السلام بر آمده است.

6- تكذيب ذيل حديث غدير

ابن تيميه: «جمله (اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله) از نظر تمام آگاهان به حديث دروغ است» (1) 68 پاسخ: چگونه ابن تيميه چنين ادعايى كرده در حالى كه بسيارى از بزرگان حديث از اهل سنّت مثل احمدبن حنبل (2) 69، نسائى (3) 70، ابن ابى شيبه (4) 71، طبرانى (5) 72، حاكم نيشابورى (6) 73 و ... آن را نقل كرده اند. آيا اينان از محدثين اهل سنت نيستند و به پيامبر دروغ نسبت داده اند. به علاوه بزرگانى چون ابن حبان، حاكم نيشابورى و ضياء مقدسى با سند صحيح اين ذيل را نقل يا تصريح به صحت آن نموده اند.

ناصرالدين البانى هم حديث غدير را با ذيلش در كتاب «سلسلة الاحاديث الصحيحه» آورده و آن را از طرق


1- منهاج السنه، ج 7، ص 55.
2- مسند احمد، ج 1، ص 118 و 119 و 152.
3- . سنن نسائى، ج 5، ص 132 و 134 و 136 و 154.
4- . المصنف، ج 6، ص 366 و 368.
5- . المعجم الكبير، ج 5، ص 166؛ المعجم الصغير، ج 1، ص 119.
6- . مستدرك حاكم، ج 3، ص 118.

ص: 41

مختلف تصحيح نموده و در آخر مى گويد: «شيخ الاسلام ابن تيميه ذيل حديث غدير را تضعيف و گمان نموده دروغ است. اين مبالغات او در نتيجه تسريعش در تضعيف احاديث پديد آمده؛ قبل از آن كه طرق آن را جمع كرده و در آنها دقت نظر كند». (1) 74 ابن حجر نيز در «لسان الميزان» در ترجمه ابن مطهر حلى مى گويد: «ابن تيميّه در رد احاديثى كه ابن مطهر نقل كرده؛ بسيار بر آنها حمله مى كند. ولى در رديه خود بر احاديث، بسيارى از احاديث خوب را كه در حال نوشتن كتابش به ياد نداشته رد نموده. زيرا به جهت گستردگى محفوظاتش تنها به آن چه در سينه داشته اتكا كرده. حال آن كه انسان فراموش كار است». (2) 75

7- تكذيب حديث «مواخاة»

ابن تيميه: «احاديث مواخاة و عقد اخوت بين على و پيامبر جعلى است. پيامبر با هيچ كس پيوند برادرى نبسته و همچنين بين هيچ مهاجرى با مهاجر ديگر و بين ابوبكر و عمر و بين هيچ انصارى با انصارى ديگر عقد اخوت نبسته است». (3) 76


1- سلسلة الاحاديث الصحيحه، ج 4، ص 346.
2- لسان الميزان، ج 6، ص 319.
3- منهاج السنه، ج 7، ص 359- 361.

ص: 42

پاسخ: با مراجعه به كتاب هاى اهل سنت به دروغ بودن ادعاى ابن تيميه پى مى بريم. ترمذى (1) 77، نسائى (2) 78، ابن عساكر (3) 79، احمدبن حنبل (4) 80، حاكم نيشابورى (5) 81، و متقى هندى (6) 82 به عقد اخوت بين پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام اشاره كرده اند. ابن تيميه در تضعيف و نسبت جعل دادن به اين احاديث تنها بوده.

چگونه ممكن است اين حديث را دروغ دانست و بزرگان اهل سنت را كه در كتاب هاى روايى خود آن را ثبت كرده اند؛ به نقل حديث دروغ و جعلى متهم نمود. در حالى كه اين افراد نزد اهل سنت از جلالت فوق العاده اى برخوردارند. همچنين برخى از بزرگان اهل سنت در مقابل ابن تيميه ايستاده و تضعيف و ردّ او را جواب داده اند.

ابن حجر در «فتح البارى» مى گويد: «ابن تيميه گفته تشريع مواخاة به جهت ارفاق بر يكديگر و تأليف قلوب مردم نسبت به هم است و اين درباره پيامبر با هيچ كس معنا ندارد. اين توجيه وى در حقيقت ردّ يك نص است به قياس. (7) 83


1- الجامع الصحيح، ج 5، ص 638.
2- خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 3.
3- تاريخ امام على عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 1، ص 117.
4- مسند احمد، ج 1، ص 230.
5- مستدرك حاكم، ج 3، ص 14.
6- منتخب كنزالعمال در حاشيه مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 45.
7- فتح البارى فى شرح صحيح بخارى، ج 7، ص 217.

ص: 43

8- تضعيف حديث «عمار»

به صورت متواتر از پيامبر نقل شده كه فرمود: «عمار را گروه ظالم خواهند كشت.»

ابن تيميه: «در اينجا براى مردم اقوالى است، از جمله آنان كسى است كه در حديث عمار اعتراض وارد كرده. (1) 84 برخى از افراد آن را تضعيف كرده اند.» (2) 85 پاسخ: چرا ابن تيميه ذكر نكرده چه كسانى اين حديث را تضعيف كرده اند؟ چرا نام اين افراد را ذكر نمى كند؟ اين حديث ثابت و متواتر را 24 نفر از صحابه نقل كرده اند.

ابن تيميه به جنگ هاى حضرت على عليه السلام اعتراض نموده است. ابن حجر در شرح صحيح بخارى مى گويد: «در اين حديث نشانه اى از نشانه هاى نبوت و فضيلتى آشكار براى على وعمار است ونيز ردّى بر افراد ناصبى كه گمان كرده اند على در جنگ هايش بر حق نبوده. حديث «عمار را گروه ظالم مى كشد»، بر اين دلالت دارد كه على در آن جنگ ها بر حق بود زيرا اصحاب معاويه عمار را به قتل رساندند». (3) 86

9- ردّ حديث ولايت


1- منهاج السنه، ج 2، ص 204
2- همان، ص 208
3- فتح البارى، ج 13، ص 85 و 86

ص: 44

ابن تيميه: «حديث پيامبر خطاب به على (تو سرپرست هر مؤمن بعد از من مى باشى) از نظر تمام آگاهان حديث، جعلى و دروغ است». (1) 87 پاسخ: اين حديث را ترمذى در «سنن» (2) 88، نسائى در «الخصائص» و احمدبن حنبل در «المسند» و «فضائل الصحابه» نقل كرده اند. (3) 89 ابن حبان آن را در صحيح خود نقل و تصحيح نموده. (4) 90 حاكم نيشابورى بعد از نقل آن مى گويد: «اين حديث صحيحى است كه مطابق با شرط مسلم است. گر چه بخارى و مسلم آن را نقل نكرده اند». (5) 91 ابن حجر نيز در «الاصابه» بعد از نسبت دادن آن به ترمذى مى گويد: «سند آن قوى است». (6) 92 ناصرالدين البانى اين حديث شريف را در كتاب «سلسلة الاحاديث الصحيحه» (حديث شماره 2223) نقل و تصحيح سند نموده. وى بعد از نقل برخى سندها مى گويد: «اين كه شيخ الاسلام ابن تيميه جرأت انكار و تكذيب اين حديث را در «منهاج السنة» (7) 93 داشته، جاى تعجب بسيار است. من علتى براى اين تكذيب نمى بينم جز آنكه بگويم او در ردّ شيعه سرعت


1- منهاج السنه، ج 3، ص 9
2- سنن ترمذى، كتاب المناقب، باب على بن ابى طالب.
3- خصائص اميرالمؤمنين، ص 78؛ مسند احمد، ج 4، ص 437؛ فضائل الصحابه، ج 3، ص 605
4- الاحسان بترتيب صحيح ابن حبان، ج 9، ص 42
5- مستدرك حاكم، ج 3، ص 110
6- الاصابة، ج 2، ص 509
7- منهاج السنه، ج 4، ص 104

ص: 45

به خرج مى داده و مبالغه داشته. خداوند از گناه ما و او بگذرد». (1) 94

10- تكذيب حديث ردّ الشمس

ابن تيميه: «حديث ردّالشمس را عده اى همچون طحاوى، قاضى عياض و ديگران ذكر كرده و آن را از معجزات پيامبر دانسته اند. ولى اهل حديث مى دانند اين حديث دروغ و جعلى است. آن گونه كه ابن جوزى در كتاب الموضوعات ذكر كرده است». (2) 95 پاسخ: اين حديث را برخى افراد كه نزد اهل سنت مورد اعتمادند، تصحيح كرده اند. ابن حجر در شرح صحيح بخارى مى گويد: «طحاوى و طبرانى در المعجم الكبير و حاكم و بيهقى در «الدلائل» از اسماء بنت عميس نقل كرده اند پيامبر بر زانوى على عليه السلام خوابيده بود. نماز عصر على عليه السلام فوت شد. حضرت دعا كرد خورشيد برگشت تا اين كه على عليه السلام نماز به جاى آورد و خورشيد دوباره غروب كرد. ابن جوزى به خطا اين حديث را در الموضوعات ذكر كرده. ابن تيميه هم خطا كرده كه در كتاب رد بر روافض آن را جعلى دانسته و خدا داناتر است». (3) 96


1- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ح 2223
2- منهاج السنه، ج 4، ص 186
3- فتح البارى، ج 6، ص 221 و 222

ص: 46

11- جعلى دانستن حديث «سد ابواب»

ابن تيميه: «گفتار رسول خدا (تمام درها را ببنديد، جز درب خانه على) از جمله احاديثى است كه شيعه جهت مقابله با عامه وضع كرده است.» (1) 97 پاسخ: ابن حجر در رد ابن جوزى در مورد اين حديث مى گويد: «اين كار، اقدامى بر رد احاديث صحيح السند به مجرد توهم است». (2) 98 او بعد از شمردن طرق اين حديث ادامه مى دهد: «پس اين طرق آشكار از روايات افراد ثقه، دلالت دارد بر اين كه اين حديث دلالت قوى داشته و صحيح است». (3) 99 حافظ سيوطى نيز مى گويد: «گفتار ابن جوزى درباره اين حديث كه آن را باطل و جعلى دانسته ادعايى است كه بر آن دليلى اقامه نكرده جز آن كه مى گويد اين حديث مخالف با حديثى است كه در صحيحين آمده اما سزاوار نيست انسان حديثى را جعلى بداند مگر در صورتى كه جمع آن امكان پذير نباشد و لازم نيست اگر الان جمع كردن امكان ندارد بگوييم بعداً هم ممكن نيست. چون


1- منهاج السنه، ج 3، ص 9؛ الفتاوى، ج 4، ص 415
2- القول المسدد، ص 26
3- همان، ص 31

ص: 47

بالاتر از هر صاحب علمى عالمى ديگر است و در مثل اين موارد نبايد حكم به بطلان كرد بلكه بايد توقف نمود تا براى ديگرى ظاهر شود آن چه براى او ظاهر نشده و اين حديث از اين قبيل است. حديثى است مشهور و صحيح داراى طرق متعدد و هر طريق آن به طور جداگانه كمتر از مرتبه حسن نيست و مجموع طرق آن مى تواند انسان را به قطع به صحتش بر طريق بسيارى از اهل حديث برساند و اما اين كه اين حديث مخالف حديثى است كه در صحيحين آمده قبول نداريم زيرا بين اين دو معارضه وجود ندارد». (1) 100

12- تكذيب حديث «مدينه علم»

ابن تيميه: «حديث (من شهر علم هستم و على دروازه آن است) ضعيف تر و سست تر و در زمره احاديث جعلى است. گر چه ترمذى آن را روايت كرده ولى ابن جوزى آن را ذكر و بيان نموده تمام طرقش جعلى است و دروغ بودن آن از خود متن نيز شناخته مى شود». (2) 101 پاسخ: حافظ سيوطى درباره اين حديث مى گويد:

«حديث على را ترمذى و حاكم و حديث ابن عباس را حاكم و طبرانى و حديث جابر را حاكم نقل نموده اند ... در نتيجه اين حديث به تمام طرقش منتهى به درجه حسن مى شود كه قابل احتجاج به آن است و لذا ضعيف نيست چه


1- اللآلى المصنوعة فى الاحاديث الموضوعه، ج 1، ص 347
2- منهاج السنه، ج 4، ص 138؛ مجموع فتاوى، ج 4، ص 410

ص: 48

رسد به اينكه جعلى باشد ...». (1) 102 ابن حجر نيز مى گويد: «براى اين حديث در مستدرك حاكم طرق بسيارى است كه كمترين احوال آن اين است كه براى اين حديث اصلى است و لذا سزاوار نيست بر آن اسم وضع و جعل اطلاق شود». (2) 103

13- تضعيف حديث «اقضاكم على»

ابن تيميه: «گفتار حلى كه رسول خدا فرمود: (على در قضاوت از تمام شما برتر است) و قضاوت مستلزم علم و ديانت مى باشد. اين حديث ثابت نمى باشد و داراى سندى نيست كه به واسطه آن حجت تمام گردد». (3) 104 پاسخ: صحابه و در رأس آنها عمربن خطاب به علم و قضاوت حضرت على عليه السلام اعتراف كرده اند. بخارى در صحيح خود از ابن عباس نقل كرده كه عمر گفت: «بهترين قرائت براى ابىّ است و على از ديگران در قضاوت برتر است». (4) 105 احمدبن حنبل و طبرانى به سندش از رسول خدا نقل كرده اند كه خطاب به حضرت زهرا عليها السلام فرمود: «آيا راضى نمى شوى تو را به ازدواج كسى در آورم كه اولين


1- اللآلى المصنوعة، ج 1، ص 334
2- لسان الميزان، ج 2، ص 123.
3- منهاج السنه، ج 4، ص 138
4- صحيح بخارى، تفسير سوره بقره، باب قوله: «ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْنُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها» بقره: 106.

ص: 49

مسلمان بوده و از همه بيشتر علم دارد و حلمش از ديگران عظيم تر است». (1) 106 حافظعراقى بعدازنسبت دادن اين حديث به احمد و طبرانى مى گويد: «و سندش صحيح است». (2) 107

14- تضعيف حديث قتال با ناكثين و ...

ابن تيميه: «حلى در كتاب «اربعين» احاديث ضعيف بلكه جعلى از امامان حديث آورده همانند گفتار پيامبر به قتال با ناكثين و قاسطين و مارقين». (3) 108 پاسخ: اين حديث را ابن مجرد در شرح صحيح بخارى آورده و در مقدمه آن التزام داده آن چه در شرح حديثى يا تتمه يا زيادتى براى حديثى مى آورد صحيح يا حسن است.

وى درباره تضعيفات ابن تيميه مى گويد: «او در ردّ احاديث، بسيارى از احاديث خوب يعنى صحيح و حسن را رد كرده است». (4) 109

15- تكذيب حديث «محبت حضرت على عليه السلام»

ابن تيميه بعد از نقل چند حديث از جمله «هر كس على را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته و هر كس


1- مسند احمد، ج 5، ص 26؛ المعجم الكبير، ج 2، ص 229 و 230
2- المغنى عن حمل الاسفار، ج 2، ص 919 و 920
3- منهاج السنه، ج 4، ص 99
4- لسان الميزان، ج 6، ص 319.

ص: 50

على را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته» مى گويد: «ده حديث اول همگى دروغ است».

پاسخ: اين حديث حسن است. طبرانى در «المعجم الكبير» از ام سلمه نقل كرده كه گفت: «گواهى مى دهم از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: هر كس على را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته و هر كس مرا دوست بدارد به طور حتم خدا را دوست داشته است. هر كس على را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته و هر كس مرا دشمن بدارد به طور قطع خدا را دشمن داشته». (1) 110

حافظ هيثمى بعد از نقل اين حديث مى گويد: «سند اين حديث حسن است». (2) 111 حاكم نيشابورى نيز از سلمان نقل كرده كه فرمود: «از رسول خدا شنيدم هر كس على را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر كس على را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.» (3) 112

16- تهمت ابن تيميه به امام على عليه السلام

ابن تيميه: «بر فرض تقدير كه ابوبكر فاطمه را اذيت كرده باشد؛ به جهت غرض شخصى نبوده بلكه خواسته


1- المعجم الكبير، ج 23، ص 380
2- مجمع الزوائد، ج 9، ص 132
3- مستدرك حاكم، ج 3، ص 130.

ص: 51

خدا و رسولش را اطاعت كند و حق را به مستحق آن برساند. ولى على قصدش اين بود كه بر سر فاطمه هوو بياورد و لذا او (على) در اذيت فاطمه غرض داشته!». (1) 113

پاسخ: به چه دليل ابوبكر با گرفتن فدك از فاطمه عليها السلام قصدش اطاعت خدا و رسول و هدفش رساندن حق به مستحق آن بوده؟ ملكى كه هديه رسول خدا صلى الله عليه و آله به حضرت زهرا عليها السلام بوده. چه كسى به او اجازه داده فدك را به زور از فاطمه عليها السلام بگيرد و به مردم بدهد؟ چه كسى گفته ابوبكر حاكم و خليفه مشروع مسلمين است كه حق داشته باشد چنين عملى انجام دهد؟ بر فرض حاكم اسلامى باشد. مگر مى تواند بر خلاف دستورات خدا حكم كند؟ مگر خدا در قرآن نفرموده: «و آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند كافرند». (2) 114 موضوع ازدواج حضرت على عليه السلام با دختر ابوجهل گرچه در كتب حديث وارد شده ولى از حيث سند و دلالت مورد مناقشه شديد است. كسانى كه در اين زمينه قصد بحث و تحقيق دارند؛ به كتاب «شيعه شناسى و پاسخ به شبهات» از نويسنده مراجعه نمايند. اين گونه تعبير ابن تيميه در شأن امام على عليه السلام، دليل بر نفاق اوست. مطابق حديث


1- منهاج السنه، ج 4، ص 255
2- مائده: 44؛ براى بيشتر روشن شدن موضوع فدك به كتاب «شيعه شناسى و پاسخ به شبهات» از نويسنده مراجعه شود.

ص: 52

مسلم در صحيح خود در باب فضائل حضرت على عليه السلام، پيامبر در حق او فرمود: «اى على! دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق.» (1) 115

17- ادعاى بغض صحابه نسبت به حضرت على عليه السلام

ابن تيميه: «بسيارى از صحابه و تابعين بغض على را داشته وى را سب كرده و با او جنگيده اند.» (2) 116

پاسخ: اين ادعاى ابن تيميه به خاطر دشمنى او با حضرت على عليه السلام است. چرا او اسم اين افراد را نمى برد؟ آيا غير از خوارج- كه ابن تيميه از اسلاف آنان است- كسى ديگر از تابعين نسبت به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بغض و عداوت داشته اند؟ اگر بر فرض همه صحابه بغض حضرت على عليه السلام را داشته باشند؛ اين نقص آنان است نه نقص حضرت على عليه السلام زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله در شأن او فرمود: «تو را به جز مؤمن دوست ندارد و نيز به جز منافق دشمن نمى دارد». (3) 117

«هر كس على را اذيت كند مرا اذيت كرده» (4) 118، «هر كس


1- . صحيح مسلم، ج 1، ص 86
2- . منهاج السنه، ج 7، ص 137 و 138
3- . صحيح مسلم، ج 1، ص 86؛ مسند احمد، ج 1، ص 95؛ صحيح ترمذى، ج 5، ص 643 سنن نسائى، ج 5، ص 137؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42
4- . مسند احمد، ج 3، ص 483؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 131؛ صحيح ابن حبان، ج 15، ص 365

ص: 53

على را دشنام دهد مرا دشنام داده» (1) 119، «هر كس على را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته و هر كس على را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته». (2) 120 چگونه كسى جرأت دارد على را دشمن بدارد در حالى كه بخارى به سندش از پيامبر نقل كرده كه فرمود: «تو از من و من از تو هستم». (3) 121 و نيز «آيا راضى نمى شوى كه تو نزد من به منزله هارون نزد موسى باشى جز آن كه بعد از من پيامبرى نيست». (4) 122 همچنين «هر آينه فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند». (5) 123

18- ادعاى بيعت نكردن اكثر امت با على

ابن تيميه: «احدى از امت به جز على بن ابى طالب بهره مند از امامت نشد با اين كه امور بر او سخت گشت و


1- . مسند احمد، ج 6، ص 323؛ سنن نسائى، ج 5، ص 133؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 130
2- . مستدرك حاكم، ج 3، ص 141؛ المعجم الكبير، ج 23، ص 380؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 130
3- . صحيح بخارى، ج 2، ص 960 و ج 3، ص 1357.
4- . همان، ج 2، ص 1359 و ج 4، ص 1602؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1870 و 1871
5- . مسند احمد، ج 5، ص 353 و 354؛ صحيح بخارى، ج 3، ص 1096؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1871

ص: 54

نصف امت و يا كمتر و يا بيشتر با او بيعت نكردند». (1) 124

پاسخ: از حكم عقل، نصوص، ظواهر آيات قرآن و سنت نبوى استفاده مى شود امامت منصبى الهى است و هر امامى بايد از جانب خدا منصوب و منصوص باشد و خليفه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه از جانب خدا به امامت منصوب شد، امام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام بود. با وجود اين نص، خلافت و امامت الهى او تمام شد و در مشروع بودن آن احتياج به بيعت مردمى نيست. اگر چه بيعت آنان در حقيقت التزام عملى در عمل به دستورات خليفه به حق است و نفع اين عمل به خود مردم باز مى گردد كه از امام به حق اطاعت كرده اند. آيا عموم مردم از روى رغبت با ابوبكر بيعت كردند يا بسيارى از روى اكراه و تهديد سلطه او را پذيرفتند. مگر در سقيفه بر سر خلافت و تعيين جانشين پيامبر غوغا و كشمكش بزرگى پديد نيامد؟ مگر گروهى از صحابه از بيعت با ابوبكر سرباز نزدند و به خانه حضرت زهرا عليها السلام پناه نبردند؟. (2) 125 و مگر عمربن خطاب براى بيعت گرفتن اكراهى با گروهى به خانه حضرت على عليه السلام هجوم نبرد؟ (3) 126 چه كسى غير از ابن تيميه ادعا كرده بيشتر


1- . منهاج السنه، ج 4، ص 105
2- . تاريخ الخميس، ج 1، ص 188؛ عقدالفريد، ج 3، ص 64
3- . تاريخ طبرى، ج 3، ص 198 و 199؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 130- 134.

ص: 55

مردم با حضرت على بيعت نكردند؟ اين ادعا تنها از آن اوست.

حسن بن فرهان مالكى مى گويد: «امامت على عليه السلام و خلافت او به نص و واقع و اجماع به اثبات رسيد و بزرگان صحابه و مهاجرين و انصار بر بيعت با او اجماع كردند و تمام بلاد اسلام چون حجاز، يمن، فارس، خراسان، مصر، آفريقا، آذربايجان، هند و ... بر خلافت او خاضع شدند و تنها اهل شام با بيعت او معارضه كردند و آنان نيز نصف امت حتى ربع بلكه يك دهم امت هم نمى شدند. بلكه در شام برخى از صحابه و تابعين وجود داشتند كه بر خلافت على عليه السلام اقرار كردند و از معاويه كناره گيرى نمودند مثل شدادبن اوس و عبدالرحمن بن غنم اشعرى بزرگ تابعين اهل شام و با معاويه تعداد كمى از صحابه- آن هم از مسلمانان فتح مكه، مسلمانان حنين و برخى كه در صحابى بودن آنها اختلاف است- بودند ...». (1) 127 در حالى كه 130 نفر از بدرى ها، (2) 128 و همچنين تمام اصحاب بيعت رضوان كه تا آن زمان زنده بودند، در كنار حضرت على عليه السلام قرار داشتند.

خليفةبن خياط (شيخ بخارى) به سند خود از عبدالرحمن ابزى نقل مى كند كه گفت: «از كسانى كه در


1- . بيعة على بن ابى طالب فى ضوء الروايات الصحيحة، ص 193
2- . امام على عليه السلام از تاريخ الاسلام، ص 484

ص: 56

بيعت رضوان با رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت نموديم؛ هشتصد نفر با على بوديم كه شصت و سه نفرمان از جمله عمار ياسر كشته شدند». (1) 129 به علاوه بسيارى از علما و محدثان اهل سنت بر بيعت عمومى با حضرت على عليه السلام اجماع دارند كه به ذكر اسامى آنها بسنده مى كنيم:

1- سليمان بن طرخان تيمى (143 ه. ق.). (2) 130 2- ابن اسحاق (متوفاى 151 ه. ق.). (3) 131 3- محمدبن ادريس شافعى (204 ه. ق.). (4) 132 4- ابن سعد (231 ه. ق.). (5) 133 5- ابن قتيبه دينورى (276 ه. ق.). (6) 134 6- حافظ ابوبكر اسماعيلى (متوفاى 371 ه. ق.). (7) 135 7- ابوعبداللَّه بن بطّه (387 ه. ق.). (8) 136 8- ابوعثمان على بن عبدالرحمن صابونى (متوفاى 449 ه. ق.). (9) 137


1- . تاريخ خليفه، ص 196
2- . انساب الاشراف، ج 2، ص 208
3- . الرياض النضرة، ج 3، ص 202
4- . مناقب الشافعى، رازى، ص 125
5- . الطبقات الكبرى، ج 3، ص 31
6- . الاختلاف فى اللفظ والرّد على الجهمية و المشتبه، ص 41
7- . اعتقاد اهل السنه، ص 46
8- . منهاج القاصدين، ابن قدامه، ص 77
9- . عقيدة السلف و اصحاب الحديث، صابونى، ص 292

ص: 57

9- ابن عبدالبرّ (متوفاى 449 ه. ق.). (1) 138 10- آمدى (631 ه. ق.). (2) 139 11- ابن عماد حنبلى (1089 ه. ق.). (3) 140 12- ابن ابى العزّ حنفى شارح (792 ه. ق.). (4) 141 13- ابن حجر عسقلانى (852 ه. ق.). (5) 142

19- اعتراض به حزن حضرت زهرا عليها السلام

ابن تيميه: «شيعه و ديگران مى گويند فاطمه به حدى در سوگ پيامبر حزن داشته كه قابل توصيف نيست و اين كه او بيت الاحزان ساخته و اين كار را براى او مذمت نمى دانند. با اين كه او بر امرى حزن داشته كه فوت شده و باز نمى گردد.

ولى ابوبكر در زمان حيات پيامبر، از ترس اين كه حضرت كشته شود خوف داشته و آن حزنى است كه متضمن حراست است. لذا وقتى پيامبر فوت كرد ديگر ابوبكر محزون نبود چون بى فايده بود در نتيجه حزن ابوبكر بدون شك كامل تر از حزن فاطمه است». (6) 143


1- . الاستيعاب، ج 3، ص 26
2- . الامامة من ابكار الافكار فى اصول الدين، ص 300- 302.
3- . شذرات الذهب، ج 1، ص 212 و 213
4- . شرح العقيدة الطحاوية، ص 722
5- . فتح البارى، ج 7، ص 72
6- . منهاج السنه، ابن تيميه، ج 8، ص 459 و 460

ص: 58

پاسخ: حزن ابوبكر ناشى از ضعف ايمان او به نصرت الهى بود. براى همين پيامبر در غار به او فرمود: «غم مخور خداباماست». (1) 144 و خداوند نيز مى فرمايد: «آگاه باشيد دوستان و اولياى خدا نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند». (2) 145 به علاوه حزن در فراق محبوب و گريه كردن بر او نه تنها امرى جايز و راجح است بلكه خود پيامبر نيز چنين مى كرده.

انس بن مالك از آن حضرت نقل كرده كه در مرگ فرزندش فرمود: «همانا چشم مى گريد و قلب محزون مى شود ولى غير از آن چه رضايت پروردگار ماست نمى گوييم و به طور حتم اى ابراهيم در فراق تو محزونيم». (3) 146 چرا ابن تيميه به پيامبر اعتراض نمى كند به امرى كه گذشته و فوت شده محزون است؟ بخارى و مسلم نقل كرده اند: «هنگامى كه خبر شهادت زيدبن حارثه، جعفربن ابى طالب و عبداللَّه بن رواحه در غزوه موته به پيامبر رسيد در حالى كه آثار حزن بر ايشان هويدا بود جلوس نمود». (4) 147


1- توبه: 40
2- يونس: 62
3- صحيح بخارى، ج 1، ص 438 و 439؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1807.
4- صحيح بخارى، ج 1، ص 437؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 614

ص: 59

همين طور هنگامى كه قاريان قرآن در كنار بئر معونه به شهادت رسيدند حضرت يك ماه با مردم سخن نگفت و هرگز ديده نشده بود ايشان به اين شدت ناراحت باشد. (1) 148 حزن و اندوه حضرت زهرا عليها السلام بعد از وفات پيامبر تنها در فراق پدر نبوده بلكه گريه بر ارتداد امت و به فراموشى سپردن زحمات و سفارشات پدرش و خانه نشين كردن خليفه به حق رسول خدا يعنى حضرت على عليه السلام و امور ديگر بوده. حضرت زهرا به قدرى اندوهناك بود كه عبداللَّه حارث مى گويد: «فاطمه بعد از پيامبر شش ماه زنده بود و اين در حالى بود كه بدنش در اين مدت آب شد». (2) 149 چه كسى گفته ابوبكر در سوگ پيامبر محزون نشد و نگريست بلكه بر پيامبر نوحه سرايى نيز كرد و چگونه انسان در فراق رسول خدا محزون نگردد كه خود آن حضرت فرمود: «هر كس به مصيبتى گرفتار آيد بايد مصيبت مرا به ياد آورد زيرا كه مصيبت من از بزرگ ترين مصيبت هاست». (3) 150 حزن در فراق و دورى پيامبر به حدى تأثير گذار بود كه حتى تنه درخت خرمايى هم كه در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بود متأثر شد.


1- صحيح بخارى، ج 1، ص 437
2- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 128
3- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 510؛ المعجم الاوسط، بيهقى، ج 4، ص 365؛ المعجم الصغير، ج 1، ص 366

ص: 60

20- اعتراض به شكوه حضرت زهرا عليها السلام

ابن تيميه در اعتراض به علامه حلى مى گويد: «حلى ذكر كرده زهرا با ابوبكر و عمر سخن نگفت تا به ملاقات پدرش رفت و به او شكايت كرد. اين مطلبى است كه در شأن فاطمه نيست. زيرا شكايت نزد رسول خدا بردن امرى لايق او نيست شكوه را بايد نزد خدا برد ...». (1) 151 پاسخ: قهر حضرت زهرا عليها السلام با ابوبكر امرى ثابت و معروف است. بخارى، مسلم و ابن حبان از عايشه نقل كرده اند فاطمه در موضوع اختلاف در ارث رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ابوبكر غضب كرد و تا هنگام مرگ با او سخن نگفت و چون وفات يافت شوهرش او را شبانه دفن كرد و هرگز ابوبكر را خبر نكرد و خود بر جنازه حضرت نماز گزارد. (2) 152 به علاوه شكايت بردن نزد رسول خدا در حقيقت شكايت بردن پيش خداست. به همين خاطر مى بينيم صحابه در سختى ها و ظلم هايى كه به آنها روا مى شد به رسول خدا صلى الله عليه و آله پناه برده شكايت و شكوه مى كردند كه در اين جا به نمونه هايى از آنها اشاره مى كنيم:

1- شكوه حضرت زهرا عليها السلام از خدمت در منزل. (3) 153


1- . منهاج السنه، ج 4، ص 243 و 244
2- . صحيح بخارى، ج 4، ص 1549؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1380؛ صحيح ابن حبان، ج 11، ص 153
3- . صحيح بخارى، ج 3، ص 1133؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 2091؛ مسند احمد، ج 1، ص 136

ص: 61

2- شكوه يكى از صحابه درباره قحطى. (1) 154 3- شكوه صحابه از گرانى قيمت ها. (2) 155 4- شكوه صحابه از فقر و تنگدستى. (3) 156 5- شكوه صحابه از عطش در يكى از غزوات. (4) 157 6- شكوه جرير از اين كه نمى تواند بر اسب بنشيند. (5) 158 7- شكوه حذيفه. (6) 159 8- شكوه عبدالرحمن بن عوف از خالدبن وليد. (7) 160

21- اعتراض به قهر كردن حضرت زهرا عليها السلام با ابوبكر

ابن تيميه: «قهر فاطمه با صديق پسنديده نبود و نمى توان حاكم را مذمت نمود. بلكه اين عمل به جرح و طعن نزديك تر است تا اينكه مدح باشد. (8) 161 قول ابن مطهر حلى كه تمام محدثين روايت كرده اند پيامبر فرمود: «يا فاطمه ان اللَّه يغضب لغضبك و يرضى لرضاك» نسبت دروغ به پيامبر است زيرا از پيامبر نقل نشده و در كتب معروف حديث


1- . صحيح بخارى، ج 1، ص 345
2- . صحيح ابن حبان، ج 11، ص 340
3- . مجمع الزوائد، ج 6، ص 212
4- . صحيح بخارى، ج 1، ص 130 و 131؛ مسند احمد، ج 4، ص 434
5- . صحيح بخارى، ج 3، ص 1104؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1925.
6- . مسند احمد، ج 5، ص 402؛ سنن نسائى، ج 6، ص 117
7- . صحيح ابن حبان، ج 15، ص 565؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 349.
8- . منهاج السنه، ج 4، ص 244

ص: 62

شناخته شده نيست و سند معروف، صحيح و حسنى از پيامبر ندارد. هر كس خدا و رسولش از او راضى است ضررى ندارد يكى از خلق نسبت به او غضبناك شود هر كس كه مى خواهد باشد». (1) 162 پاسخ: چون حضرت زهرا عليها السلام به نص قرآن و حديث معتبر نبوى معصومه است و با غضب او خدا و رسول به غضب در مى آيند دلالت بر منقصت بزرگى بر ابوبكر و عمر دارد. چون تا كسى كار خلافى انجام ندهد مورد غضب خدا و رسول واقع نمى شود. مگر فاطمه مشمول آيه تطهير نيست. آيه اى كه دلالت بر عصمت پنج تن آل عبا از جمله حضرت زهرا عليها السلام دارد. حديثى كه ابن تيميه دروغ دانسته بسيارى از علماى عامه همچون ابن ابى عاصم (2) 163، حاكم نيشابورى (3) 164، ابوالقاسم طبرانى (4) 165، دولابى (5) 166، ابن عساكر دمشقى (6) 167، محب الدين طبرى (7) 168 و ابن حجر هيثمى (8) 169 در كتب حديثى خود نقل كرده اند.


1- . منهاج السنه، ج 4، ص 248 و 249
2- . الآحاد والمثانى، ج 5، ص 363
3- . المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 167
4- . المعجم الكبير، ج 1، ص 108 و ج 22، ص 401
5- . الذرية الطاهرة، ج 1، ص 120
6- . تاريخ دمشق، ج 3، ص 156.
7- . ذخائر العقبى، ج 1، ص 39
8- . مجمع الزوائد، ج 9، ص 203

ص: 63

حاكم نيشابورى بعد از نقل حديث تصريح به صحت سند آن كرده و حافظ هيثمى نيز تصريح به حسن بودن آن نموده. وانگهى چه كسى گفته اگر خداوند از كسانى به جهت يك عمل خاص راضى شد تا ابد از آنان راضى است اگر چه بعد از آن عمل كارهاى خلاف بسيارى انجام داده باشند. بنابراين اگر چه پيامبر به جهت بيعت رضوان از عده اى از صحابه راضى شد ولى اين رضايت در مورد خاص و مربوط به آن عمل است و شامل اعمال خلاف آنان نمى شود و نيز دليل بر راضى بودن خداوند از آنان تا آخر عمر نيست. مى دانيم هر كس شخصى را به غضب در آورد او را آزار داده و در نتيجه پيامبر به جهت غضب دخترش فاطمه عليها السلام اذيت و آزار شده در قرآن كريم آمده:

«آن ها كه خدا و پيامبرش را آزار مى دهند خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته و براى آن ها عذاب خوار كننده اى آماده كرده است». (1) 170

22- اعتراض به حضرت زهرا عليها السلام به جهت وصيت به دفن شبانه

ابن تيميه: «اين مطلب اگر صحيح باشد به گناه بخشيده شده سزاوارتر است تا سعى مشكور چون نماز مسلمان بر ديگرى خير زايدى است كه به او مى رسد». (2) 171


1- . احزاب: 57
2- . منهاج السنه، ج 4، ص 247 و 248

ص: 64

پاسخ: حضرت زهرا عليها السلام جهت مبارزه سياسى با دستگاه حاكم و مطلع كردن مردم از بى عدالتى آنان چنين وصيتى كرد. او مى خواست مردم سؤال كنند چرا دختر پيامبر بايد شبانه دفن شود و اگر مردم از سرّ اين وصيت آگاه شوند به عدم مشروعيت خلافت و بى عدالتى آنان پى خواهند برد.

حضرت نخواست آنان با حضور خودشان وانمود كنند ما خليفه به حق مسلمين هستيم و با اهل بيت پيامبر مشكلى نداريم هر سياست مدارى مى فهمد اين وصيت چه تأثير سوئى بر دستگاه خلافت تا روز قيامت داشته است. در ضمن نماز هر كس بر جنازه شخصى منشأ خير زائد نخواهد بود و حضرت زهرا عليها السلام نيز مطابق آيه تطهير و برخى احاديث از هر خطا و اشتباه مصون است. كسى كه اين گونه وصيت كرده از دستگاه خلافت غضبناك بوده در نتيجه آنان مورد غضب پيامبر نيز قرار گرفته اند. چون آن حضرت فرمودند: «فاطمه پاره تن من است هر كس او را به غضب در آورد به طور حتم مرا به غضب در آورده». (1) 172 اين حديث دلالت بر عصمت حضرت زهرا عليها السلام دارد. اگر حضرت در تمام امورش از آن جمله غضب كردن معصوم نبود؛ خداوند به طور مطلق در تمام موارد غضب كردن ايشان


1- . صحيح بخارى، ج 5، باب مناقب فاطمه.

ص: 65

غضب نمى نمود. نتيجه اين كه حضرت زهرا عليها السلام با اين وصيتش تا روز قيامت حجت را براى كسانى كه براى حكومت خليفه اول ارزشى قائلند تمام كرد. ابن تيميه در اصل وصيت و اين كه حضرت زهرا عليها السلام شبانه توسط على عليه السلام دفن شد شك دارد و بر فرض ثبوت اين قضيه، بر حضرت زهرا عليها السلام ايراد و اشكال مى گيرد. در حالى كه مطابق نصوص معتبر نزد فريقين، هم وصيت به دفن شبانه و هم دفن حضرت شب هنگام از مسلمات است. بخارى (1) 173، يعقوبى (2) 174، ابن ابى الحديد (3) 175، توفيق ابو علم (4) 176 و ديگران اين قضيه را نقل كرده اند. مسلم در ضمن قضيه غضب حضرت زهرا عليها السلام بر ابوبكر و وفات او مى گويد: «... على خبر وفات حضرت فاطمه را به ابوبكر نرساند و خودش بر او نماز گزارد». (5) 177

23- نفى اعلميت امام حسن و امام حسين عليهما السلام

ابن تيميه: «اين كه اين دو زاهدترين و عالم ترين افراد در زمان خود بوده اند؛ قولى بدون دليل است». (6) 178 پاسخ: با مراجعه به كتب اهل سنت به دروغ بودن كلام


1- . صحيح بخارى، ج 5، ص 177
2- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 115
3- . شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 50
4- . اهل البيت عليهم السلام، توفيق ابوعلم، ص 184
5- . صحيح مسلم، ج 3، ص 1380، ح 1759.
6- . منهاج السنه، ج 4، ص 41

ص: 66

ابن تيميه در حق اين دو امام پى مى بريم. اينك به برخى از فضايل اين دو بزرگوار اشاره مى كنيم:

الف- فضايل امام حسن عليه السلام

1- ابن كثير به سندش از جابربن عبداللَّه نقل كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هركس دوست دارد به آقاى جوانان اهل بهشت نظر كند بايد به حسن بن على نظر نمايد». (1) 179 2- ابن عباس مى گويد: «حسن بن على عليه السلام 25 بار پياده به حج رفت در حالى كه اسبان نجيب او را همراهى مى كردند و اموالش را با خداوند سه مرتبه تقسيم كرد». (2) 180 3- ابن حجر هيثمى مى نويسد: «حسن، آقايى كريم، بردبار، زاهد، داراى وقار و حشمت، اهل جود و مورد مدح و ستايش بود». (3) 181 4- ابن صباغ مالكى مى نويسد: «كرم و جود غريزه اى بود كه در آن حضرت كاشته شده بود». (4) 182 5- ابن كثير مى گويد: «حسن هر گاه نماز صبح را در مسجد رسول خدا به جاى مى آورد در مصلاى خود مى نشست و ذكر خدا مى گفت تا خورشيد بالا آيد». (5) 183


1- . البداية و النهاية، ج 8، ص 35
2- . سنن بيهقى، ج 4، ص 331؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 37.
3- . صواعق المحرقة، ص 82
4- . الفصول المهمة، ص 157
5- . البداية و النهاية، ج 8، ص 37 و 38

ص: 67

ب- فضايل امام حسين عليه السلام

1- حاكم نيشابورى به سندش از سلمان نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «حسن و حسين دو فرزندان من هستند. هر كس آن دو را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس مرا دوست بدارد خدا او را دوست خواهد داشت.

هر كس خدا او را دوست بدارد داخل بهشت خواهد كرد.

هر كس اين دو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و هر كس مرا دشمن بدارد خدا او را دشمن داشته و هر كس خدا او را دشمن بدارد به جهنم خواهد برد». (1) 184 2- انس بن مالك مى گويد: «بعد از شهادت حسين بن على سر او را نزد ابن زياد آوردند. او با چوب به دندان هاى حضرت زد. در دلم گفتم چه كار زشتى مى كنى جايى را چوب مى زنى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى بوسيد». (2) 185 3- معاويه به عبداللَّه بن جعفر گفت: «تو سيد و سرور بنى هاشم هستى، او در جواب گفت حسن و حسين بزرگ بنى هاشم اند». (3) 186 4- ابن حجر عسقلانى مى نويسد: «حسين بن على بن ابى طالب، هاشمى، ابوعبداللَّه، مدنى، نوه رسول خدا و دسته گل او از دنيا و يكى از دو بزرگوار جوانان


1- . مستدرك حاكم، ج 3، ص 166
2- . ذخائر العقبى، ص 126
3- . كامل سليمان، حسن بن على عليه السلام، ص 173

ص: 68

اهل بهشت است». (1) 187 5- ابن صباغ مالكى مى نويسد: «هنگامى كه امام حسين به نماز مى ايستاد رنگش زرد مى شد به او گفته شد اين چه حالتى است كه شما هنگام نماز پيدا مى كنيد؟ فرمود: شما نمى دانيد كه من در مقابل چه كسى مى خواهم بايستم». (2) 188

24- ادعاى برترى شيخين بر امام حسن و امام حسين عليهما السلام

ابن تيميه: «اين دو گر چه دو بزرگوار جوانان اهل بهشت اند ولى عمر و ابوبكر دو بزرگوار از پيران اهل بهشت اند و اين صنف كامل تر از آن صنف است». (3) 189 پاسخ: اين ادعا خالى از اشكال نيست. براى روشن شدن مطلب، پاسخ را در دو بخش دنبال مى كنيم:

الف- بررسى احاديث سروران جوانان بهشت

ابن عساكر به سندش از ابن عباس نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «حسن و حسين دو آقاى جوانان اهل بهشت اند. هر كس آن دو را دوست بدارد به طور حتم مرا دوست داشته و هر كس آن دو را دشمن بدارد به طور حتم مرا دشمن داشته است». (4) 190 جماعتى از علماى اهل سنت از


1- . تهذيب التهذيب، ج 2، ص 299
2- . الفصول المهمة، ص 183
3- . منهاج السنه، ج 4، ص 168 و 169
4- . ترجمه امام حسين عليه السلام از تاريخ دمشق، ص 45

ص: 69

جمله حافظ گنجى شافعى (1) 191، ابوالقاسم طبرانى (2) 192، حاكم نيشابورى (3) 193، ذهبى (4) 194، ترمذى (5) 195، البانى (6) 196، هيثمى (7) 197 و ... تصريح به صحت حديث نموده اند.

ب- بررسى احاديث سروران پيران بهشت

برخى اين حديث شريف را قلب كرده و بر ابوبكر و عمر ثابت كرده اند و از آن جا كه آن دو در اسلام جوان نبوده اند عبارت حديث را عوض كرده و به جاى شباب (جوانان) كهول (پيران) قرار داده اند.

حديث مذكور را ترمذى با (3 سند) ابن ماجه (2 سند)، هيثمى، دولابى، عبداللَّه بن احمدبن حنبل، خطيب بغدادى (4 سند)، ابن حجر، ابن النجار، ابن عساكر، ابن ابى شيبه، طحاوى (4 سند)، ابن ابى حاتم (3 سند)، طبرانى (2 سند) و ابن قتيبه نقل كرده اند. در بررسى اسناد مذكور به افرادى بر مى خوريم كه از جانب علماى اهل سنت ضعيف الحديث،


1- . كفاية الطالب، ص 341
2- . همان، به نقل از طبرانى.
3- . المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 167
4- . همان.
5- . سنن ترمذى، ج 5، ص 660
6- . سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج 2، ص 423- 426
7- . مجمع الزوائد، ج 9، ص 201

ص: 70

متروك الحديث، ضعيف، كثيرالخطا، فاسق، منكر الحديث، مُدّاس، كثيرالاضطراب والخلاف، بى ارزش، كذّاب، مجهول، دجال، غيرثقه، ضعيف الامر و ساقط معرفى شده اند. در نتيجه ثابت مى شود هيچ يك از اين سندها صحيح نيست.

برخى نيز اين مضمون را به طور مرسل كه از اقسام حديث ضعيف است در كتاب هاى حديثى خود آورده اند.

اشكال اساسى كه در متن حديث وجود دارد اين است كه ابوبكر و عمر دو سيد پيران اهل بهشت معرفى شده اند.

در حالى كه مطابق روايات در بهشت پيرى وجود ندارد.

بلكه عموم مردم در سن 30 سالگى هستند. ابوسعيد خدرى از پيامبر نقل كرده كه فرمود: «هر كسى از اهل بهشت بميرد چه كوچك و چه بزرگ 30 ساله به بهشت وارد مى شود و هرگز بر اين سن افزوده نمى شود، اهل دوزخ نيز همين سن را دارند». (1) 198

دفاع ابن تيميه از مخالفان اهل بيت عليهم السلام

اشاره

ابن تيميه نه تنها با اهل بيت عليهم السلام دشمنى داشت بلكه از مخالفان آنان نيز دفاع مى نمود. در اين قسمت به نمونه هايى از اين موارد اشاره مى كنيم:


1- . التاج الجامع للاصول، ج 5، ص 375

ص: 71

1- ادعاى برترى عمر بر امام على عليه السلام

اشاره

ابن تيميه: «استفاده على از عمر بيش از استفاده عمر از او بود ...». (1) 199 پاسخ: خليفه دوم چه علمى داشته كه حضرت على عليه السلام بخواهد از او استفاده ببرد. براى روشن شدن مطلب؛ برخى از آرا و فتاواى او ذكر مى شود:

1- حكم به نخواندن نماز براى كسى كه جنب بوده و آب در دسترس او نيست. (2) 200 2- عدم آگاهى نسبت به حكم شكيات نماز. (3) 201 3- مسروق بن اجدع مى گويد: «روزى عمر بر منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار گرفت و گفت اى مردم چرا مهر زنان را زياد قرار مى دهيد رسول خدا و اصحابش مهر را 400 درهم و كمتر قرار مى دادند ... زنى گفت: نشنيده اى آن چه را خدا در قرآن نازل كرده. عمر گفت: كدام آيه؟ زن گفت:

خدا مى فرمايد: «و مال فراوانى (به عنوان مهر) به او پرداخته ايد». عمر گفت: «خدايا ما را ببخش تمام مردم از عمر داناترند. (4) 202


1- . منهاج السنه، ج 8، ص 279
2- . صحيح مسلم، ج 1، ص 355، ح 112؛ سنن ابى داود، ج 1، ص 88، ح 322
3- . مسند احمد، ج 1، ص 317، ح 1680؛ سنن بيهقى، ج 2، ص 332
4- . سيرة عمر، ص 137؛ درّالمنثور، ج 2، ص 466؛ السنن الكبرى، بيهقى، ج 5، ص 233

ص: 72

4- جهل خليفه به كلمه «ابّ» در آيه (و فاكهة وابّاً). (1) 203 5- جهل خليفه به تأويل قرآن. (2) 204 6- ابى سلمةبن عبدالرحمن مى گويد: عمربن خطاب نماز مغرب را با مردم به جاى آورد ولى قرائت را فراموش كرد. بعد از نماز به او گفتند: قرائت به جاى نياورده اى.

گفت: ركوع و سجود من چگونه بود؟ گفتند: خوب بود.

عمر گفت: پس باكى نيست. (3) 205 7- جهل خليفه به كيفيت طلاق كنيز (4) 206 8- ابن ابى مليكه مى گويد: «عمر درباره بچه اى از اهل عراق كه دزدى كرده بود نوشت او را وجب كنيد. اگر 6 وجب بود دست او را قطع كنيد. بچه را وجب كردند. از 6 وجب يك بند انگشت كمتر بود لذا رهايش كردند». (5) 207 9- از عمر در مورد مردى سؤال شد كه زنش را در جاهليت دو طلاق و در اسلام يك طلاق داده. عمر گفت:

من نه امر مى كنم و نه نهى. عبدالرحمن كه در آنجا حاضر


1- . الطبقات الكبرى، ج 3، ص 327؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 559، ح 3897؛ فتح البارى، ج 13، ص 270
2- . مستدرك حاكم، ج 1، ص 628، ح 1682؛ عمدةالقارى، ج 9، ص 240
3- . سنن بيهقى، ج 2، ص 347 و 381؛ المصنّف، عبدالرزاق، ج 2، ص 122، ح 2748
4- . مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 389
5- . المصنّف، ابن ابى شيبة، ج 9، ص 486 و 487، ح 8206 و 8211

ص: 73

بود گفت: اما من دستور مى دهم طلاق در شرك به حساب نيايد. (1) 208

بهره مندى عمر از حضرت على عليه السلام

الف) روزى زنى را كه بچه شش ماهه اى به دنيا آورده بود نزد عمر آوردند. دستور داد زن را سنگسار كنند.

خواهر زن نزد حضرت على عليه السلام رفت و عرض كرد عمر مى خواهد خواهرم را سنگسار كند. تو را به خدا سوگند اگر براى او عذرى وجود دارد به من بگو. حضرت فرمود:

آرى. براى او عذرى است چون خدا مى فرمايد: «و مادران فرزندان خود را دو سال تمام شير مى دهند». (2) 209 همچنين مى گويد: «و دوران حمل و از شير باز گرفتن سى ماه است». (3) 210 و نيز مى فرمايد: «و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد». (4) 211 در نتيجه حداقل حمل 6 ماه است ...». (5) 212 ب) ابن عباس مى گويد: «زن ديوانه اى را كه زنا داده بود؛ نزد عمر آوردند. عمر دستور داد او را سنگسار كنند.


1- . كنزالعمال، ج 9، ص 668، ح 27905
2- . بقره: 233
3- . احقاف: 15
4- . لقمان: 14
5- . المصنّف، عبدالرزاق، ج 7، ص 350، ح 13444؛ السنن الكبرى، ج 7، ص 442

ص: 74

حضرت على كه شاهد ماجرا بود نزد عمر رفت و گفت: آيا نمى دانى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مؤاخذه از سه دسته برداشته شده. از بچه تا زمانى كه بالغ گردد. از خوابيده تا وقتى كه بيدار شود و از ديوانه تا عاقل گردد. اين زن ديوانه فلان قبيله است. شايد در حال جنونش دست به چنين كارى زده. حضرت على زن را رها كرد و عمر به علامت تأييد، تكبير گفت». (1) 213 ج) زن آبستنى را نزد عمر آوردند كه اعتراف به زنا كرده بود. عمر حكم به سنگسارش داد. حضرت على عليه السلام مانع اجراى حكم شد و خطاب به عمر گفت: تو اگر سلطه بر اين زن دارى، چه حقى بر آن بچه اى دارى كه در شكم اوست؟ ... عمر زن را رها كرد و گفت: زنان عاجزند مثل على بزايند. اگر على نبود به طور حتم عمر هلاك شده بود. (2) 214 مواردى كه بيان شد، نشان دهنده برترى امام على عليه السلام بر عمر است. به علاوه در هيچ مدرك معتبرى نيامده كه حضرت على عليه السلام در مسأله اى فقهى يا حكم قضايى، به عمر مراجعه و از او استفاده كرده باشد.


1- . سنن ابى داود، ج 4، ص 140، ح 4399 و 4401؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 659، ح 2042. مستدرك حاكم، ج 2، ص 68، ح 2351؛ فتح البارى، ج 12، ص 121
2- . الرياض النضرة، ج 3، ص 143؛ ذخائر العقبى، ص 80

ص: 75

2- ادعاى مقدم بودن سه خليفه بر امام على عليه السلام

اشاره

ابن تيميه: «مردم ابوبكر را مقدم داشتند زيرا او برتر بود. (1) 215 عمر هم افضل بود». چون رسول خدا فرمود: «اگر من در ميان شما مبعوث نشده بودم عمر مبعوث مى شد». (2) 216 پاسخ: ابن تيميه براى اثبات مدعاى خويش به احاديثى تمسك جسته كه خود اهل سنت به جعلى يا ضعيف بودن آنها اعتراف كرده اند به عنوان مثال همين حديثى كه ابن تيميه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله آورده و در افضليت عمر به آن استدلال كرده؛ ابن جوزى در كتاب «الموضوعات» كه مخصوص احاديث جعلى است درج كرده. براى روشن شدن بيشتر مطلب به جلد پنجم الغدير مراجعه شود.

ادعاى مقدم بودن سه خليفه بر امام على (ع)

در ثانى چگونه سه خليفه برتر از على عليه السلام هستند در حالى كه آن حضرت مشمول آيه ولايت، تطهير، مودت، مباهله و آيات مدح ديگر است. او كه برادر پيامبر بود، در كعبه متولد شد، از كودكى تحت تربيت الهى توسط پيامبر قرار گرفت و بر هيچ بتى سجده نكرد لذا موصوف به «كرّم اللَّه وجهه» شد. على عليه السلام اولين مسلمان و محبوب ترين خلق به سوى خدا بود. نور او و نور رسول خدا صلى الله عليه و آله از يك منشأ بود. على عليه السلام زاهدترين، شجاع ترين و داناترين افراد


1- . منهاج السنه، ج 4، ص 365
2- . همان، ج 6، ص 55

ص: 76

به شمار مى رفت. براى تحقيق بيشتر و بررسى مصادر تاريخى و حديثى و اطلاع از متن اين اخبار و روايات به كتاب «شيعه شناسى و پاسخ به شبهات» (1) 217 از نويسنده مراجعه شود.

3- ادعاى عدم رضايت يزيد به قتل امام حسين (ع)

ابن تيميه: «يزيد اظهار رضايت به قتل حسين نكرد بلكه اعلام ناراحتى و دردمندى بر قتل او نمود». (2) 218 پاسخ: با مراجعه به تاريخ به وضوح مشاهده مى شود يزيد از كشته شدن امام حسين عليه السلام راضى و خشنود بود و مطابق روايات هر كس بر عمل قومى راضى باشد از جمله آنان خواهد بود. در اين خصوص به شواهدى تاريخى اشاره مى شود:

1- يزيد به نعمان بن بشير گفت: «ستايش خداى را كه حسين را كشت». (3) 219 2- يعقوبى مى نويسد: «زمانى كه خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام به يزيد رسيد او در باغ سبز خود بود. در آن هنگام تكبير بلندى گفت ...». (4) 220

(5) 221


1- . شيعه شناسى و پاسخ به شبهات، ج 2، ص 654- 664
2- . رأس الحسين، ص 207
3- . مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى، ج 2، ص 59
4- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 222
5- على اصغر رضوانى - تلخيص: مرتضى معلم، نقدى بر افكار ابن تيميه، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1386.

ص: 77

3- چون اسيران به شام رسيدند يزيد بزرگان شام را دعوت كرد تا به او جهت اين پيروزى تبريك بگويند. (1) 222 4- سيوطى مى نويسد: «خدا لعنت كند قاتل حسين عليه السلام را و ابن زياد و با او يزيد را. (2) 223 5- ابن خلدون مى نويسد: «كشتن حسين عليه السلام از كارهاى يزيد به حساب مى آيد كه نشان دهنده فسق اوست و حسين عليه السلام در اين واقعه شهيد راه خدا بود». (3) 224 از نصوص تاريخى استفاده مى شود يزيد نه تنها ابن زياد را به جهت كشتن امام حسين عليه السلام توبيخ نكرد بلكه از توبيخ او نيز جلوگيرى كرد. طبرى و ديگران نقل كرده اند:

«هنگامى كه اسرا بر يزيد وارد شدند يحيى بن حاكم با خواندن دو بيت ابن زياد را بر اين عمل توبيخ و سرزنش كرد ... اما يزيد مشت محكمى بر سينه او زد و گفت:

«ساكت باش!». (4) 225 اين حركت و دفاع سرسخت از ابن زياد نه تنها بر رضايت يزيد از كار ابن زياد دلالت دارد بلكه امضاى عمل او بوده و در حقيقت اين جنايت به امر يزيد بود.


1- . البداية و النهاية، ج 8، ص 197؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 309.
2- . تاريخ الخلفا، ص 207
3- . مقدمه ابن خلدون، ص 181
4- . كامل ابن اثير، ج 3، ص 301؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 252؛ البداية والنهاية، ج 8، ص 209

ص: 78

4- انكار انتقال سر مبارك امام حسين عليه السلام به شام

اشاره

ابن تيميه: «انتقال سر حسين به شام در زمان يزيد اصل و اساسى ندارد». (1) 226 پاسخ: با مطالعه تاريخ پى مى بريم يزيد قصد داشته در صورت بيعت نكردن امام حسين عليه السلام او را به قتل برساند.

يعقوبى در تاريخ خود مى نويسد: «يزيد در نامه اى به وليدبن عقبه والى خود در مدينه نوشت: هر گاه نامه من به دستت رسيد حسين بن على و عبداللَّه بن زبير را احضار كن و از آن دو براى من بيعت بگير در صورتى كه امتناع كردند گردنشان را بزن و سرهايشان را نزد من بفرست ...». (2) 227 ابن اثير مى نويسد: «چون سرحسين عليه السلام به يزيدرسيد مقام و درجه ابن زياد نزد يزيد بالا رفت و هدايايى به او عطا نمود». (3) 228 طبرى نقل مى كند: «مردم داخل دارالاماره يزيد شدند در حالى كه سر حسين عليه السلام مقابلش بود و با چوب دستى خود به گلوى حسين عليه السلام مى كوبيد ...». (4) 229 سيد حلى مى نويسد: «هنگامى كه حسين عليه السلام و فرزندان پدرش كشته شدند ابن زياد سرهاى آنان را به سوى يزيد


1- رأس الحسين، ص 207؛ الوصية الكبرى، ص 206
2- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 241؛ الفتوح، ج 5، ص 10 و 11.
3- كامل ابن اثير، ج 3، ص 300؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 388؛ تاريخ الخلفا، ص 208؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 254؛ كتاب الفتوح، ج 5، ص 252.
4- تاريخ طبرى، ج 4، ص 356؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 298.

ص: 79

فرستاد. يزيد در ابتدا از كشته شدن آنها خوشحال شد ولى چون مشاهده كرد كه مسلمانان بغض او را به دل گرفته اند؛ اظهار پشيمانى نمود و اين حق مردم بود كه او را دشمن بدارند». (1) 230

انكار به اسارت بردن حريم امام حسين (ع)

5- انكار به اسارت بردن حريم امام حسين عليه السلام

ابن تيميه: «يزيد حريمى از حسين را به اسيرى نگرفت بلكه اهل بيت او را اكرام نمود». (2) 231 پاسخ: پيش تر گفتيم طبرى و ديگران نقل كرده اند:

«هنگامى كه اسرا بر يزيد وارد شدند؛ يحيى بن حكم با خواندن دو بيت ابن زياد را بر اين عمل توبيخ و سرزنش كرد ... ولى يزيد مشت محكمى به سينه او زد و گفت:

ساكت باش». (3) 232 ابن اثير نيز مى نويسد: «هنگامى كه اهل بيت حسين به كوفه رسيدند ابن زياد آنان را حبس نمود و خبر به يزيد فرستاد ... آن گاه نامه اى از يزيد به ابن زياد رسيد كه در آن امر شده بود اسرا به شام انتقال داده شوند». (4) 233


1- . تاريخ الخلفا، ص 208
2- . منهاج السنه، ج 2، ص 226
3- . كامل ابن اثير، ج 3، ص 301؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 252؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 209
4- . كامل ابن اثير، ج 3، ص 298؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 254

ص: 80

6- انكار دستور يزيد به قتل امام حسين عليه السلام

ابن تيميه: «يزيد امر به كشتن حسين و حمل سر او در مقابلش نكرد و هرگز چوب به دندان هاى او نكوبيد، بلكه اين ابن زياد بود كه چنين اعمالى انجام داد ...». (1) 234 پاسخ: ابن عساكر مى نويسد: «خبر خروج و قيام حسين عليه السلام به يزيد رسيد. وى نامه اى به عاملش ابن زياد در عراق نوشت و او را به جنگ و مقابله با حسين عليه السلام امر نمود و دستور داد اگر به حسين عليه السلام دسترسى پيدا كرد او را به شام بفرستد». (2) 235 ابن اعثم مى نويسد: «ابن زياد به اهل كوفه گفت: يزيدبن معاويه نامه اى با 4000 دينار و دويست هزار درهم براى من فرستاده تا آن را بين شما توزيع كنم و با آن شما را به جنگ با دشمنش حسين بن على بفرستم. پس به دستورش گوش فرا داده و او را اطاعت كنيد». (3) 236 سيوطى مى گويد: «يزيد در نامه اى به والى خود در عراق- عبيداللَّه بن زياد- دستور جنگ با حسين را صادر نمود». (4) 237


1- سؤال فى يزيد و معاويه، ص 16.
2- تاريخ دمشق، ج 14، ص 208.
3- الفتوح، ابن اعثم، مجلد 3، ج 5، ص 89.
4- تاريخ الخلفا، ص 193

ص: 81

7- انكار واقعه حرّه

اشاره

ابن تيميه: «يزيد جميع اشراف را نكشت و تعداد كشته ها نيز به ده هزار نفر نرسيد و خون ها نيز به قبر پيامبر و روضه او نرسيد و نيز كشتارى در مسجد او واقع نشد». (1) 238 پاسخ: واقعه حرّه رويدادى بسيار تلخ است كه سال 63 ه در زمان خلافت يزيد بين لشگر شام و مردم مدينه به وقوع پيوست و بايد آن را از فجايع تاريخ و در شمار زشت ترين حوادث سلطنت بنى اميه به حساب آورد. حرّه در لغت به سرزمين سنگلاخ و ناهموار گفته مى شود و واقعه حره از آن رو چنين نام گرفت كه لشگريان شام از سمت شرقى مدينه يعنى ناحيه سنگلاخى به مردم شهر هجوم بردند. (2) 239 قيام مردم مدينه اعتراض گسترده و مردمى عليه سياست ها و برنامه هاى حكومتى بود. اين جريان خودجوش اجتماعى پس از همدلى در انكار سلطه بنى اميه صورت گرفت. در اين جا به برخى از عوامل قيام اشاره مى كنيم:

انكار واقعه حرّه

1- احساسات دينى

انس مردم مدينه با روش پيامبر و اصحاب آن حضرت سبب شده بود روح اسلام خواهى آنان در مقايسه با شاميان قوى تر باشد و نادرستى شيوه حاكمان و واليان را آسان تر از ديگران دريابند. آنان شاهد فرمانروايى جوانى خام چون


1- منهاج السنه، ج 4، ص 575 و 576.
2- عيون الاخبار، ابن قتيبه، ج 1، ص 238.

ص: 82

يزيد بودند كه نه از كار سياست چيزى مى دانست و نه حريم هاى دينى را پاس مى داشت. لذا زبان به اعتراض گشودند. سيوطى مى نويسد: «سبب مخالفت اهل مدينه اين بود كه يزيد در معاصى زياده روى مى كرد». (1) 240 2- واقعه كربلا و شهادت امام حسين عليه السلام

ابن خلدون مى نويسد: «چون ستم يزيد و كارگزارانش فراگير شد و فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و يارانش را كشت مردم سر به شورش برداشتند» (2) 241 وقتى اسيران كربلا به مدينه بازگشتند امام سجاد عليه السلام و زينب كبرى عليها السلام با سخنان خود مردم مدينه را تحت تأثير واقعه عاشورا و آن چه در راه كوفه و شام و مجلس يزيد ديده بودند قرار دادند.

3- نابسامانى هاى سياسى

از ديگر عوامل مؤثر در قيام مردم مدينه روش هاى ناشايست اخلاقى و تصميم گيرى هاى ناشيانه سياسى بود كه مردم شاهد آن بودند، از آن جمله انتصاب مردى خشن و سختگير مثل وليدبن عقبه از سوى يزيد به عنوان حاكم مدينه بود كه گر چه با اعتراض مردم، يزيد وى را عزل كرد ولى به جايش عثمان بن محمدبن ابى سفيان را كه او نيز


1- . تاريخ الخلفا، ص 209
2- . تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 37

ص: 83

جوانى مغرور، بى تجربه و بى دقت بود به حكومت حجاز منصوب كرد. (1) 242 در زمانى كه او والى مدينه بود واقعه حرّه اتفاق افتاد. (2) 243 اين عوامل عقده هايى متراكم و فرصتى مناسب براى قيام بود اما احتياج به جرقه اى داشت و آن جرقه زمانى پديد آمد كه مردم راه را بر ابن مينا نماينده تام الاختيار يزيد بستند و از خروج اموال گردآورى شده توسط او جلوگيرى كردند. (3) 244 ابن مينا موضوع را به والى مدينه گزارش داد. او هم در نامه اى يزيد را مطلع كرد و او را بر عليه مردم مدينه برانگيخت. يزيد با خشم گفت: «به خدا سوگند لشكر انبوهى به طرف آنها گسيل خواهم كرد و آنان را زير سم اسبان لگدمال خواهم نمود». (4) 245 مردم مدينه پس از بيعت با عبداللَّه بن حنظله، والى مدينه را از شهر اخراج كردند. يزيد لشكرى به فرماندهى مسلم بن عقبه به سوى مدينه فرستاد. او به مسلم چنين سفارش كرد: «مردم مدينه را سه بار دعوت كن، اگر اجابت نكردند، در صورتى كه بر آنان پيروز شدى سه روز آنان را قتل عام كن، هر چه در آن شهر باشد براى لشكر مباح


1- . نهاية الارب، ج 6، ص 216
2- . المعارف، ص 345
3- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 250؛ الامامة والسياسة، ج 1، ص 206
4- . وفاء الوفا، ج 1، ص 127

ص: 84

خواهد بود. پس از آن، از مردم بيعت بگير كه برده و بنده يزيد باشند! آن گاه به سوى مكه حركت كن». (1) 246 مردم مدينه كه از حركت لشكر شام اطلاع يافته بودند براى مقابله و دفاع آماده شدند. شاميان با خيانت يكى از مردان قبيله بنى حارثه به شهر نفوذ كردند. (2) 247 مقاومت مردم را در هم شكستند. آنان به هر سو حمله مى بردند و اهل مدينه را مى كشتند. پس از آن با كشتن عبداللَّه بن حنظله مقاومت باقيمانده مردم را در هم شكستند و بر كل مدينه مسلط شدند.

ابن قتيبه مى نويسد: «ورود لشكر شام در بيست و هفتم ماه ذى الحجه 63 ه اتفاق افتاد و تا دميدن هلال ماه محرم مدينه به مدت سه روز در چنگال سپاه شام غارت شد». (3) 248 مسلم بن عقبه چنان كه يزيدبن معاويه گفته بود؛ پس از تصرف مدينه به لشكر شام گفت: «دست شما باز است هر چه مى خواهيد انجام دهيد. سه روز مدينه را غارت كنيد». (4) 249 ناگوارتر از قتل و غارت شاميان نسبت به مردم مدينه و


1- . اخبار الطوال، ص 310؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 112؛ الفتوح، ج 3، ص 180.
2- . الامامة والسياسة، ج 1، ص 211؛ اخبار الطوال، ص 310؛ وفاءالوفا، ج 1، ص 129
3- . الامامة و السياسة، ج 1، ص 220 و 221
4- . همان، ج 2، ص 10

ص: 85

باقيمانده نسل صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و مهاجر و انصار، اقدام ايشان در هتك ناموس اهل مدينه بود. هزاران زن هتك حرمت شدند، هزاران كودك زاييده شدند كه پدرانشان معلوم نبود، از اينرو آنان را اولادالحره ناميدند. (1) 250 كوچه هاى مدينه از اجساد كشته شدگان پر و خون ها تا مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله بر زمين ريخته شده بود. (2) 251 كودكان در آغوش مادران مردند (3) 252 و صحابه پير پيامبر مورد آزار و بى حرمتى قرار گرفتند. (4) 253 مسلم بن عقبه پس از آن برخى چهره هاى سرشناس و مؤثر در قيام مدينه را احضار كرد و طى محاكمه هاى ويژه آنان را به اعدام محكوم نمود. او در اين محاكمات از احضارشدگان مى خواست به عنوان اين كه برده و بنده يزيد باشند با وى بيعت كنند. برخى از چهره هاى معروف اين رخداد اسف بار عبارت بودند از:

ابوبكربن عبداللَّه بن جعفربن ابى طالب (5) 254، دو فرزند از زينب دختر امّ السلمه (6) 255، ابوبكربن عبيداللَّه بن عبداللَّه بن


1- . الامامة والسياسة، ج 2، ص 10؛ الفتوح، ج 3، ص 181؛ البدأ والتاريخ، ج 6، ص 14؛ و فيات الأعيان، ج 6، ص 276؛ تاريخ الخلفا، ص 209
2- . كامل ابن اثير، ج 4، ص 113
3- . الامامة و السياسة، ج 1، ص 215
4- . اخبار الطوال، ص 314
5- . نهاية الارب، ج 6، ص 227
6- . همان.

ص: 86

عمربن خطاب (1) 256، معقل بن سنان (يكى از پرچمداران پيامبر صلى الله عليه و آله در فتح مكه) (2) 257، فضل بن عباس بن ربيعةبن حارث بن عبدالمطلب (3) 258، ابوسعيد خدرى (از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله كه در دوازده غزوه همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بود) (4) 259 و عبداللَّه بن مطيع. (5) 260

انكار دستور يزيد به خراب كردن كعبه

8- انكار دستور يزيد به خراب كردن كعبه

اشاره

ابن تيميه: «درباره پادشاهان مسلمين از بنى اميه و بنى عباس و نايبان آنان شكى نيست هيچ يك از آنان قصد اهانت به كعبه را نداشتند. نه نايب يزيد، نه نايب عبدالملك حجاج بن يوسف و نه غير از اين دو نفر بلكه عموم مسلمين كعبه را تعظيم مى كردند. مقصود آنان محاصره ابن زبير بود و به منجنيق بستن هم به جهت او بود نه كعبه. يزيد كعبه را خراب نكرد و قصد سوزاندن آن را نيز نداشت. نه او و نه نايبان او و اين مورد اتفاق مسلمانان است. فرزند زبير بود


1- . المعارف، ص 187.
2- . وفاء الوفا، ج 1، ص 133
3- . نهاية الارب، ج 6، ص 227
4- . حلية الاوليا، ج 1، ص 369.
5- . نسب قريش، ص 384

ص: 87

كه كعبه را خراب نمود ...». (1) 261 پاسخ: ابن اثير در كتاب «الكامل فى التاريخ» مى نويسد:

«چون مسلم بن عقبه از جنگ با اهل مدينه و غارت آن فارغ شد با لشكريانش به طرف مكه حركت كرد تا با ابن زبير مقابله كند. او در نيمه راه مرد. بعد از آن حصين بن نمير فرماندهى لشكر را به عهده گرفت. آنان چون به مكه رسيدند در آنجا اقامت كردند و بقيه محرم و صفر و سه روز از ماه ربيع الاول را با فرزند زبير و طرفدارانش جنگيدند. در اين اثنا خانه خدا را به منجنيق بسته و آن را به آتش كشيدند ...». (2) 262 ابن قتيبه در كتاب «الامامة و السياسه» مى نويسد: «لشكر حصين بن نمير حركت كرد تا به مكه رسيد. عده اى اسب سوار را فرستاد تا پايين مكه را به دست گيرند. در آنجا وسايل جنگى و منجنيق ها را نصب نمودند و به لشكريان خود دستور داد روزى ده هزار سنگ به طرف مكه رها كنند». (3) 263 سيوطى در كتاب «تاريخ الخلفا» از ذهبى نقل مى كند:

«چون يزيد با اهل مدينه آن عمل را انجام داد؛ لشكر حره به جهت جنگ با فرزند زبير به طرف مكه حركت كرد ...


1- . منهاج السنه، ج 4، ص 577
2- . كامل ابن اثير، ج 3، ص 316؛ البداية والنهاية، ج 8، ص 246؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 381 و 382
3- . الامامة و السياسة، ج 2، ص 12؛ شذرات الذهب، ابن عماد حنبلى، ج 1، ص 287

ص: 88

چون به آنجا رسيدند فرزند زبير را محاصره كرده با او به قتال برآمده با منجنيق سنگباران نمودند ... از شرارت و شعله هاى آتش آنان پرده هاى كعبه وسقف آن سوخت ...». (1) 264

نظر علماى اهل سنت درباره يزيد

اكثر علماى اهل سنت يزيدبن معاويه را به خاطر كشتن امام حسين عليه السلام و جنايات ديگرش شديداً مورد طعن و سرزنش قرار داده اند:

1- آلوسى: «هر كس بگويد يزيد با اين عملش معصيت نكرده و لعنش جايز نيست بايد در زمره انصار يزيد قرار گيرد». (2) 265 2- ابن خلدون: «غلط كرده ابن العربى مالكى كه مى گويد حسين عليه السلام به شمشير جدش كشته شد». (3) 266 3- تفتازانى: «رضايت يزيد به كشتن حسين عليه السلام و خوشحالى او از آن و اهانت به اهل بيت از متواترات معنوى است». (4) 267 4- جاحظ: «جناياتى كه يزيد مرتكب شد از قبيل كشتن حسين عليه السلام، به اسارت بردن اهل بيتش، چوب زدن به


1- . تاريخ الخلفا، ص 209؛ اخبار مكه، ازرقى، ج 1، ص 202
2- . تفسير روح المعانى، ج 26، ص 73
3- . مقدمه ابن خلدون، ص 254
4- . شرح عقايد نسفيه، ص 181

ص: 89

دندان ها و سر مبارك حضرت، ترساندن اهل مدينه و خراب كردن كعبه همگى دلالت بر قساوت، نفاق و خروج او از ايمان دارد. يزيد فاسق و ملعون است و هر كس از دشنام دادن ملعون جلوگيرى كند خودش ملعون است». (1) 268 5- دكتر طه حسين: «گروهى گمان مى كنند يزيد از كشته شدن حسين عليه السلام با آن وضع فجيع تبرّى جسته و گناه اين عمل را به گردن عبيداللَّه انداخته اگر چنين است چرا عبيداللَّه را ملامت و عقاب نكرد و از ولايت عزل ننمود؟». (2) 269

تمجيد از يزيديه

9- تمجيد از يزيديه

اشاره

طايفه اى از يزيديه در حق يزيد غلو مى كنند و منصوب به شيخ عدى بن مسافر اموى هستند. آنان صفت خدايى به شيطان و نبوت به يزيد داده اند. ابن تيميه معاصر اين طايفه بوده و با آنان ارتباط تنگاتنگى داشته كه از اين جهت شك و ترديد را برانگيخته و اين امر مهر تأييدى بر نصب و عداوت او نسبت به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله بلكه خود پيامبر است. او در نامه اى به اتباع اين فرقه مى گويد: «از احمدبن تيميه به هر كسى از مسلمانان كه منصوب به سنت و جماعت و منصوبين به جماعت شيخ عارف مقتدى ابوالبركات عدى بن مسافر اموى و هر كس كه پيرو اوست و اين نامه به


1- . رسائل جاحظ، ص 298
2- . الفتنة الكبرى، ج 2، ص 265

ص: 90

او مى رسد. خداوند شما را به پيمودن راهش موفق گرداند ... درود و رحمت خدا و بركات او بر شما باد». (1) 270

دفاع از خوارج و قاتلين حضرت على (ع)

10- دفاع از خوارج و قاتلين حضرت على عليه السلام

اشاره

ابن تيميه: «... خوارج از بزرگ ترين مردم از حيث نماز، روزه و قرائت قرآن مى باشند كه داراى لشكر و لشكرگاه بودند آنان متدين به دين اسلام در باطن و ظاهرند. (2) 271 خوارج از رافضه راستگوتر، ديندارتر و باورع ترند. بلكه خبر نداريم خوارج عمداً دروغ بگويند، آنان راستگوترين مردمند. (3) 272 خوارج عاقل تر، راستگوتر و از رافضه بيشتر دنبال كننده حقند ... بسيارى از رهبران رافضه و عامه آنان زنديق و ملحدند! (4) 273 و اما على شكى نيست همراه با او طايفه اى از سابقين همچون سهل بن حنين و عمار ياسر جنگيدند ولى كسانى كه همراه او جنگ نكردند برتر بودند ... وانگهى كسانى كه با او جنگيدند هرگز خوار نشدند. بلكه هميشه يارى شده كشورها را فتح مى كردند و با كافران مى جنگيدند ...


1- . الوصية الكبرى، ابن تيميه، ص 5
2- . منهاج السنه، ج 4، ص 37 و 38
3- . همان، ج 7، ص 36.
4- . منهاج السنه، ج 7، ص 260

ص: 91

لشكرى كه همراه معاويه مى جنگيدند هرگز خوار نشدند، حتى در جنگ با على، پس چگونه ممكن است پيامبر گفته باشد: «بار خدايا خوار كن هر كس او را خوار كند» بلكه شيعيان هميشه خوار و مغلوب بوده اند .... (1) 274 كسانى كه با على به قتال برآمدند يا معصيت كارند و يا مجتهد و به خطا رفته يا به واقع رسيده به هر تقدير اين كار آنان ضررى به ايمانشان وارد نمى كند و مانع ورودشان به بهشت نمى شود». (2) 275 پاسخ: كسى كه كلمات و سخنان صحابه را در لابه لاى كتاب ها بررسى مى كند پى مى برد رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را مأمور يارى اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام در تمام جنگ ها كرده. حضرت به اصحابش دستور داده با ناكثين و قاسطين و مارقين بجنگند اينك به برخى از اين كلمات اشاره مى كنيم:

1- ابوسعيد خدرى: «رسول خدا صلى الله عليه و آله ما را امر به قتال با ناكثين و قاسطين و مارقين نمود. عرض كرديم همراه چه كسى با اين افراد بجنگيم؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «همراه على بن ابى طالب». (3) 276 2- عمار ياسر: «رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا امر كرد با ناكثين و


1- . منهاج السنة، ج 7، ص 57- 59
2- . همان، ج 4، ص 393
3- . تاريخ ابن عساكر، ج 7، ص 339؛ كفاية الطالب، ص 173، باب 38

ص: 92

قاسطين و مارقين بجنگم». (1) 277 3- خليد عصرى: «از اميرالمؤمنين در روز نهروان شنيدم كه فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا امر كرد با ناكثين و قاسطين و مارقين بجنگم». (2) 278 ابو ايوب انصارى (3) 279، عبداللَّه بن مسعود (4) 280، على بن ربيعه والبى (5) 281، ابوسعيد مولى رباب (6) 282، سعدبن عباده (7) 283، انس بن مالك (8) 284، و ابورافع (9) 285 نيز به اين مورد اشاره كرده اند.

4- ابن ابى الحديد: «از پيامبر صلى الله عليه و آله ثابت شده خطاب به على عليه السلام فرمود: «تو بعد از من با ناكثين و قاسطين و مارقين قتال خواهى كرد». (10) 286


1- . مسند ابى يعلى، ج 3، ص 194، ح 1623؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 238
2- . تاريخ بغداد، ج 8، ص 340، رقم 4447؛ تاريخ ابن كثير، ج 7، ص 338
3- . مستدرك حاكم، ج 3، ص 150، ح 4674؛ الخصائص الكبرى، سيوطى، ج 2، ص 235
4- . المعجم الكبير، ج 10، ص 91، ح 10054؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 138
5- . مجمع الزوائد، ج 7، ص 238؛ مسند ابى يعلى، ج 1، ص 397، ح 519
6- . مناقب خوارزمى، ص 175، ح 212
7- . تاريخ ابن كثير، ج 7، ص 338؛ كنزالعمال، ج 11، ص 292، ح 31553.
8- . تاريخ مدينه، دمشق، ج 12، ص 367؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 337
9- . مسند احمد، ج 7، ص 537، ح 26657؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 224؛ المعجم الصغير، ج 1، ص 332، ح 995، كنزالعمال، ج 11، ص 196، ح 31205
10- . شرح ابن ابى الحديد، ج 13، ص 183، شرح خطبه 283

ص: 93

مقصود از ناكثين عهدشكنان يعنى اصحاب جمل و عايشه، قاسطين ظالمان يعنى اصحاب صفين و پيروان معاويه و مارقين خارج شدگان يعنى خوارج و اصحاب نهروان هستند.

دفاع از ابن ملجم

11- دفاع از ابن ملجم

ابن تيميه: «كسى كه على را كشت نماز به جاى مى آورد، روزه مى گرفت و قرائت قرآن مى كرد. على را به اعتقاد اين كه خدا و رسولش كشتن او را دوست دارند به قتل رساند ...». (1) 287 او در جايى ديگر ابن ملجم را از عابدترين مردم معرفى كرده. (2) 288 پاسخ: سخن ابن تيميه در حالى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديث صحيح السند (3) 289 ابن ملجم را با تعبير اشقى الناس شقى ترين مردم توصيف كرده است.

12- دفاع از بنى اميه

ابن تيميه: «همانا بنى اميه متولى جميع اراضى اسلام


1- . منهاج السنه، ج 7، ص 153
2- . همان، ج 5، ص 47
3- . مسند احمد، ج 1، ص 130؛ خصائص نسائى، ص 39؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 21.

ص: 94

شدند و دولت در زمان آنان عزيز بود. (1) 290 سنت قبل از دولت بنى عباس ظاهرتر بود تا دولت آنان ... زيرا در دولت بنى عباس بسيارى از شيعه و ديگران از اهل بدعت وارد شدند». (2) 291 او همچنين در جايى ديگر نزول آيه «... وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ ...» را در مورد بنى اميه انكار كرده و آن را از تحريفات شيعه در قرآن بر شمرده است. (3) 292 پاسخ: تفسير «شجره معلونه» به بنى اميه از بسيارى از اهل سنت وارد شده از جمله حاكم نيشابورى (4) 293، خطيب بغدادى، (5) 294 فخر رازى، (6) 295 خازن (7) 296 و سيوطى (8) 297 بلكه طبق قول ابى الفداء اين تفسير مورد اجماع مفسرين است. (9) 298 چنان كه مطابق برخى از روايات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مروان و پدرش را به طور خصوص لعن كرده است. (10) 299


1- . منهاج السنه، ج 8، ص 238- 242
2- . همان، ج 4، ص 130
3- . همان، ج 3، ص 404
4- . المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 480
5- . تاريخ بغداد، ج 6، ص 271 و ج 8، ص 280
6- . تفسير فخر رازى، ذيل آيه.
7- . تفسير خازن، ذيل آيه.
8- . درّالمنثور، ذيل آيه.
9- . تاريخ ابى الفداء، ج 3، ص 115
10- . مسند احمد، ج 2، ص 385؛ مستدرك حاكم، ج 4، ص 480

ص: 95

اعتراف به ناصبى بودن ابن تيميه

عده اى از علماى اهل سنت به ناصبى و معاند بودن ابن تيميه نسبت به اهل بيت عليهم السلام اعتراف كرده اند كه در اينجا به برخى عبارات آنها اشاره مى شود:

1- ابن حجر عسقلانى: «مردم درباره ابن تيميه اختلاف دارند برخى او را به تجسيم، گروهى به كفر و عده اى به نفاق نسبت داده اند به جهت نسبت ناروايى كه به على عليه السلام مى دهد». (1) 300 2- ابن حجر هيثمى: «وى كسى است كه خداوند او را خوار، گمراه، كور، كر و ذليل كرد. صاحبان امر، به اين مطلب تصريح نموده اند». (2) 301 3- علامه زاهد كوثرى: «... از كلمات او آثار بغض و دشمنى با على عليه السلام ظاهر مى گردد». (3) 302 4- شيخ عبداللَّه غمارى: «علماى عصرش او را به جهت انحرافش از على عليه السلام به نفاق نسبت داده اند». (4) 303 5- حسن بن على سقاف: «ابن تيميه را شيخ الاسلام مى نامند و به كلماتش استدلال مى كنند. در حالى كه


1- . الدرر الكامنة، ج 1، ص 155.
2- . الفتاوى الحديثية، ص 114
3- . الحاوى فى سيرة الطحاوى، ص 26
4- . الرسائل الغمارية، ص 120 و 121

ص: 96

او ناصبى و دشمن على عليه السلام است و به فاطمه عليها السلام نسبت نفاق داده». (1) 304 6- شيخ عبداللَّه حبشى: «ابن تيميه على بن ابى طالب عليه السلام را سرزنش مى كرد و مى گفت: جنگ هاى او به ضرر مسلمين بوده». (2) 305 7- ناصرالدين البانى (محدث وهابى)، وى بعد از تصحيح حديث «ولايت» (و هو- يعنى على- ولىّ كل مؤمن بعدى) كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده مى گويد: «شيخ الاسلام ابن تيميه، اين حديث را با وجود سندهاى صحيحى كه براى آن هست چگونه تكذيب و انكار مى كند. (3) 306 و اين چيزى جز تسريع و مبالغه گويى در ردّ بر شيعه نيست». (4) 307

حكم بغض اميرمؤمنان على عليه السلام

با مراجعه به روايات اهل سنت پى مى بريم پيامبر صلى الله عليه و آله مردم را از بغض و دشمنى با على عليه السلام منع كرد. اينك به برخى از اين روايات اشاره مى كنيم:

1- به سند صحيح از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه بعد از حديث غدير و ابلاغ ولايت حضرت على عليه السلام فرمود: «بار خدايا! دوست بدار هر كس كه على را دوست بدارد و


1- . التنبيه و الردّ، سقاف، ص 7
2- . المقالات السنية، ص 200
3- . منهاج السنه، ج 4، ص 104
4- . سلسلةالاحاديث الصحيحة، رقم حديث 2223

ص: 97

دشمن بدار هر كس كه على را دشمن بدارد ...». (1) 308 2- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اى على! خوشا به حال كسى كه تو را دوست داشته و در مورد تو راست بگويد و واى بر كسى كه تو را دشمن داشته و در مورد تو دروغ بگويد». (2) 309 3- و نيز فرمود: «خدا دشمن بدارد كسى را كه على را دشمن بدارد». (3) 310 4- ابن عساكر از محمدبن منصور نقل كرده كه گفت: «ما نزد احمدبن حنبل بوديم. شخصى به او گفت چه مى گويى درباره حديثى كه روايت مى شود: «على عليه السلام فرمود من تقسيم كننده آتشم». احمدبن حنبل پاسخ داد: «چه چيز باعث شده اين حديث را انكار كنيد؟ آيا براى ما روايت نشده پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق»، مؤمن در بهشت است و منافق در جهنم. پس على تقسيم كننده آتش است!

صفات دشمنان حضرت على (ع)

صفات دشمنان حضرت على عليه السلام

با مراجعه به روايات پى مى بريم رسول خدا صلى الله عليه و آله صفاتى را براى دشمنان على عليه السلام ذكر كرده كه به برخى از آن ها


1- . سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43، ح 116؛ مسند احمد، ج 6، ص 401، ح 18506؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 118، ح 4576
2- . مستدرك حاكم، ج 3، ص 145، ح 4657؛ مسند ابى يعلى، ج 2، ص 259، ح 1599.
3- . كنزالعمال، ج 11، ص 601، ح 32899

ص: 98

اشاره مى كنيم:

1- خبث ولادت

ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه خطاب به على عليه السلام فرمود: «دشمن ندارد تو را از عرب مگر زنازاده، و از انصار مگر يهودى و از ساير مردم مگر انسان با شقاوت». (1) 311 ابن عساكر از ثابت و او از انس نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را در روز خيبر معرفى كرد و فرمود: «اى مردم! فرزندان خود را با حب على امتحان كنيد. زيرا على شما را به ضلالت دعوت نمى كند و از هدايت دور نمى نمايد. فرزندى كه او را دوست بدارد از شماست و فرزندى كه دشمن بدارد از شما نيست». (2) 312 2- نفاق

اميرالمؤمنين عليه السلام ضمن حديثى مى فرمايد: «قسم به كسى كه دانه را شكافت و مردم را به خوبى خلق كرد همانا عهدى است از جانب پيامبر امّى به من كه دوست ندارد مرا مگر مؤمن و دشمن ندارد مرا مگر منافق». (3) 313 ام السلمه


1- . مناقب خوارزمى، ص 323، ح 330.
2- تاريخ دمشق، ج 42، ص 288، ح 888
3- . صحيح مسلم، ج 1، ص 120، ح 131، كتاب الايمان؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 601، ح 3736؛ مسند احمد، ج 1، ص 135، ح 643؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42، ح 114

ص: 99

مى گويد رسول خدا صلى الله عليه و آله هميشه مى فرمود: «هيچگاه منافق على را دوست ندارد. مؤمن نيز او را دشمن ندارد». (1) 314 ابوذر غفارى مى گويد: «ما منافقين را در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله با سه خصلت مى شناختيم. تكذيب خدا و رسول، تخلف از نماز و بغض على بن ابى طالب». (2) 315 ابوسعيد خدرى مى گويد: «ما جماعت انصار منافقين را با دشمنى على عليه السلام مى شناختيم». (3) 316 3- فسق

ابوسعيد خدرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

«على عليه السلام را، جز منافق يا فاسق يا دنياطلب دشمن ندارد». (4) 317 مَّ

(5) 318


1- سنن ترمذى، ج 5، ص 549، ح 3717؛ المصنف، ابن ابى شيبه، ج 12، ص 77، ح 12163
2- الرياض النضرة، ج 3، ص 167؛ كنزالعمال، ج 13، ص 106، ح 36346
3- سنن ترمذى، ج 5، ص 593، ح 3717
4- تاريخ دمشق، ج 42، ص 285، ح 8817
5- على اصغر رضوانى - تلخيص: مرتضى معلم، نقدى بر افكار ابن تيميه، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1386.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109